نام کتاب : دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائرة المعارف الفقه الاسلامي جلد : 1 صفحه : 2477
بیش ، نامِ هندی ـ ایرانی چندین گیاه از جنس آکُنیتم (خانوادة آلالگان ) و، بویژه ، ریشة (در واقع ، ساقة تُکمه ای زیرزمینی ) آنها و زهر کمابیش کُشنده ای که از آن ریشه گرفته می شد.
رویشگاه در خاورزمین . از حدود صد نوع (گونه ) آکنیتم که در منطقة معتدلة شمالی می رویند، ده گونه در گسترة گیاهْ جغرافیاییِ فلورا ایرانیکا (یعنی ایران کنونی ، افغانستان ، بخشی از غرب پاکستان ، شمال عراق ، و جمهوریهای آذربایجان و ترکمنستان ) یافت می شوند، که از آن میان ، دو گونة آکنیتم ایرانشهری و آ.ککلئاره در ایران نیز بومی اند: اولی در جایی در جنوب شرقی پل سفید (مازندران ) در ارتفاع 000 ، 2ـ 500 ، 2 متری از سطح دریا، و دومی در نقاطی کوهستانی در آذربایجان دیده شده اند ( رجوع کنید به ریدل ، ص 36ـ44). دستِکم ، هفت گونه نیز بومی سراسر بخش معتدل کوهستان هیمالیا (بیشتر در جانب شرق در نواحی نمناک نِپال وسیکّیم ) هستند ( رجوع کنید به بالفور ، ج 1، ص 19، 361؛ دربارة بیشهای هندی ، نیز رجوع کنید بهدنبالة مقاله ).
سابقة شناخت آکنیتم در غرب و شرق . واژگان . حکیمانِ نخستین سده های دورة اسلامی آکنیتم را نمی شناختند. لذا، وقتی که کتاب نامدار حکیم یونانی دیوسکوریدس / دیسقوریدس با عنوان کتاب الحشائش (یا هَیولی الطبّ ) به عربی ترجمه شد، مترجمان (اِصْطِفن * بن بَسیل و حنین * بن اسحاق ) معادلی برای دوگونه akoniton ی که او وصف کرده بود، نمی دانستند؛ ازینرو، این نام یونانی را به صورت اَقونیطُن /آقونیطُن معرّب کردند و یا بعض مترادفهای یونانی نامهای آن دوگونه را لفظاً به عربی برگرداندند: pardaliankes (لفظاً، «پلنگ کُش »)، یکی از نامهای گونة اول akoniton را (که اکنون ، از لحاظ گیاهشناسی ، نوعی از جنس و خانوادة دیگری دانسته می شود، یعنی دُرُنیکُم پاردالیانکس یا د. سکُرپیوئیدس ، از خانوادة مرکّبان ) به «خانِق النَّمِر» (لفظاً، «پلنگْ خفه کُن »)، و lykoktonon (لفظاً، «گرگ کُش »)، مترادف نام گونة دوم دیوسکوریدس ، akoniton eteron ، را به «خانق /قاتل الذئب » (لفظاً، «خفه کنندة /کُشندة گرگ ») ترجمه کردند (نام علمی کنونی این گونة دوم ، آکنیتم لیککتونم / ناپلّوس است ؛ رجوع کنید بهترجمة قدیم عربی مقالات مربوط به این گیاه در ابن بیطار، ج 2، ص 44؛ نیز رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل un" ¤t â¦n ¦u ¤"Ak ؛ شرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 2، ترجمه وشرح دیتریش ، ش 68، ص 581 ـ583). این دوگونه آنهایی بود که حکیمان یونانی (تئوفراستوس ، دیوسکوریدس ، جالینوس و جز ایشان ) در منطقة حوزة مدیترانه دیده و شناخته بودند (لذا روایت ابومنصور موفّق هروی ( قرن چهارم ؛ ص 68ـ 71 ) که «چنین گوید دیسقوریدوس که بیش پنج گونه است : جدوی ( کذا ) ...، شدهه ( کذا ) ...، کلاکون ( کذا ) ... و هلهل » نادرست است ؛ هروی اطلاعات خود را در بارة گونه های هندی بیش = آکنیتم اشتباهاً به دیوسکوریدس نسبت داده است ؛ در مورد هلهل رجوع کنید بهدنبالة مقاله ).
پس از ترجمه و انتشار کتاب دیوسکوریدس ، نامی محلّی (ایبریایی ) برای اقونیطن یافت شد: نَبال = خانق النمر (معرّب napelo ی کَسْطیلان یا napello ی پرتغالی ، هردو مأخوذ از napellus لاتینی سابق الذکر، مصغّر napus = شلغم ، به سبب شباهت ریشة آن با شلغم سفید؛ رجوع کنید بهشرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 2، ترجمه وشرح دیتریش ، پانویس 3، ص 582ـ583). نبال را ظاهراً نخستین بار ابن جُلجُلِ قُرطُبی در تفسیر أنواع الادویة المفردة مِن کتاب دیوسقوریدوس (تألیف در 372/982) به کار برده است (به نقل مؤلف ناشناختة شرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 1 ( متن عربی ) ، ش 68، ص 139؛ نبال نزد حکمای سپسین رواج نیافت ). در این میان ، ریشة بسیار زهرناک و کشندة گیاهی (یا گیاهانی ) هندی الاصل به نام بیش و احتمالاً از راه نوشته های حکمای ایرانی به آگاهی پزشکان و داروشناسان کشورهای اسلامی رسید. ظاهراً قدیمترین جایی که این نام در آن به کار رفته ترجمة عربی ماسَرجویة * بَصْری (در روزگار مروان اموی ؛ حک : 64ـ 65) با عنوانِ کُنّاش از ترجمة سریانی گوسیوس از تألیف اَهْرُن القَسّ («اهرُنِ کشیش »)، کشیش ـ پزشک اسکندرانی ، است که به ظنّ غالب در سدة ششم میلادی می زیسته است (تألیف اهرن به صورت کامل در دست نیست اما منقولاتی از ترجمة عربی آن در آثار حکمای سپسین بازمانده است ؛ دربارة اهرن رجوع کنید به سزگین ، ج 3، ص 166ـ 168؛ فقرة «بیش » منقول در ابن بیطار، ج 1، ص 133). منبع قدیم مستقیمتری فردوس الحکمة علی بن سهل رَبَّنِ طبری است (تألیف در 235؛ در جزو زهرهای موجود در ریشة گیاهان ، ص 444). چون طبری توضیحی دربارة خودِ «بیش » نداده است ، می توان گمان کرد که این نام و مدلول آن پیش از او شناخته شده بوده است .
واژة بیش ِ فارسی از §s â¦b پهلوی (فارسی میانه ) آمده که در بندهش (فصل 16، ص 144ـ151، ش 2؛ ترجمة م . بهار، ص 86) چنین وصف شده است : « ( در دورة هجوم پتیاره (= اهریمن ) بر جهان ) ... پتیاره به هرچیز آمیخت ، امّا به گیاه بیشتر آمیخت ... چند ( گونه ) گیاه ... هست ، مانند بیش §s ¦/be §s ¦ i b ...، که بیشتر آلوده شده ... و زهرآگین است و مردم و گوسفندانی ( = دامهایی ) که از آن بخورند، می میرند.» همین واژه به گونة §s ¦v/we در پهلوی به معنای «زهر» به مفهوم اعمّ به کار رفته است ( رجوع کنید بهبارتلومه ، ستون 1472؛ مکنزی ، ذیل " §"wis ؛ فره وشی ، ذیل «زَهْر»). نظیر این واژه های پهلوی در اوستایی ـ §a-/vis §vis است ، به معنای اعمّ «زهر»، مأخوذ از سنسکریت (هندی باستان ) رجوع کنید به §vis به معنای «زهر» و، توسعاً، «زهری که از گیاهی مخصوص گرفته می شد» ( رجوع کنید به بارتلومه ، همانجا؛ مونیرـ ویلیامز ، ص 994، ذیل " sؤ ِ vi " ). حکیمان قدیم هند این «گیاه مخصوص » را خوب می شناختند و از سمّیت شدید آن نیک آگاه بودند. دانش آنان دربارة ماهیت بیش ظاهراً تا حدّی به بعض حکمای ایران باستان نیز رسیده بود.
در دورة اسلامی ، حتی پس از این که بیش کمابیش شناخته و در بعض منابع مطرح شده بود، بیشترِ حکیمان ارتباط و همجنسی آن را با خانق النمر و خانق الذئب (اقونیطن ) درنیافتند، یعنی خانق النمر، و خانق الذئب و بیش را سه گیاه زهرآگین متفاوت می پنداشتند (مثلاً رجوع کنید به هروی ، همانجا، و ص 136؛
ابوریحان بیرونی ( 362ـ440 ) ، ص 233 ( خانق النمر ) ، 234 ( خانق الذئب ) ، 138ـ140 ( بیش ) ؛
ابن سینا ( 370ـ 428 ) ، کتاب دوم ، ص 152 ( خانق الذئب ، خالق النمر ) ، ص 95 ( بیش ) ؛
ابن بیطار ( متوفی 646 ) ، ج 2، ص 44 ( خانق النمر، خانق الذئب ) ، ج 1، ص 132ـ133 ( بیش ) ؛
و حتی محمدحسین عقیلی علوی شیرازی ( سدة دوازدهم / هجدهم ) که پزشکی را در هند تحصیل کرده بود و مشروحترین و دقیقترین وصف را دربارة بیش دارد: خانق الذئب و خالق النمر، ص 375، بیش ، ص 260ـ262). در مآخذ ما، ظاهراً یگانه گیاهشناسی که به همجنسی نَبال (= اقونیطن ، «خالق النُّمور») و بیش پی برد («النَال هوالبیش ») ابومحمد عبدالله صالح کُتامیِ حریری بوده است (به نقل شاگرد ناشناخته اش در 583؛
رجوع کنید به شرح لکتاب دیاسقوریدوس ، ج 1 ( متن عربی ) ، ص 139، ش 68). هویّت گیاهشناختی انواع بیش را به عنوان گونه هایی از آکنیتم قرنها بعد دانشمندان اروپایی تشخیص دادند ( رجوع کنید به دایماک و دیگران ، ج 1، ص 1ـ20).
نام هندی الاصل دیگری برای (یکی از گونه های ) بیش در منابع قدیم هَلاهِل است (نیز به صورت هَلْهَل ؛
برخی ، مثلاً احمد عیسی ( ص 4، ش 14 ) ، به اشتباه ، هَلاهل را عربی و جمع هَلْهَل دانسته اند). این واژه (که در هندی هلاهل تلفظ می شود) از la ¦laha/a ¦ha (نیز به صورتهای hala ¦la ¦ha و la ¦ha/a ¦ha )ی سنسکریت گرفته شده است ، دالّ بر «گیاه زهرآگین ویژه ای ... و زهر کُشنده ای که از ریشه های آن گرفته می شد» (مونیرـ ویلیامز، ص 1293). برخی از مؤلفان قدیم بغلط ، هلاهل را نام ناحیه یاکوهی در هند پنداشته اند، مثلاً، ابن سَمَجون (قرن چهارم ؛
به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 132: «بعض پزشکان گفته اند که بیش در چین نزدیک سِند ( = هند ) و، از جمله ، در شهری به نام هلاهل می روید و بجز آنجا در هیچ جای جهان یافت نمی شود») و حکیم مؤمن (قرن یازدهم )، ص 202ـ203: «بیش ... مَنْبَتِ او بلاد چین و کوهی که هلاهل نامند و لهذا زهر هلاهل عبارت از اوست ... و در بلاد هند هم اقسام او می باشد»؛
رجوع کنید به نامهای هندی انواع بیش و نیز Wall. A.ferox در دنبالة مقاله ). نامهایی فارسی (؟) هم در بعض منابع برای (ریشة ) بیش ذکر کرده اند، مثلاً : گُرگْ مَرگ (هروی ، ص 136؛
ظاهراً ترجمة لفظی قاتل الذئب = خانق النمر عربی )، طَوارَه (کذا؛
برهان قاطع ، ذیل همین واژه ؛
نیز در احمد عیسی ، همانجا: «ریشه های بیش ») و جُرْجَمَرْج (در احمد عیسی ، همانجا؛
ظاهراً معرّب گرگْ مرگِ مذکور).
انواع هندی بیش در منابع دورة اسلامی . قدیمترین وصف گونه های هندی بیش در دورة اسلامی ظاهراً از آنِ موفّق هروی ، مؤلف کهنترین دارونامة موجود به فارسی (نیمة دوم قرن چهارم ) است ، که با پزشکی و داروهای هندی نیز آشنا بود. وی پنج گونه بیش با نامهای هندی آنها وصف کرده ( رجوع کنید به بالا) که از همه بدتر و «زودکُش تر» هلهل ( = هلاهل ) است که «به عنبر ماند و کمتر از خَرْدَلَکی از وی مردم را بکُشد، و باشد که بویش بکُشد وگر کسی را نکُشد لابد اندر دِقّ یا سِل افکند... هلهل ... سیاه بود از درون و بیرون و برق همی زند ( یعنی برّاق است ) و سخت باشد و مانندة سرِ پستان ... و آن زمین که وی بر او بروید گِلَش را بسوزاند...» (ص 69، 70). وصف دوم از آنِ ابوریحان بیرونی است (متن عربی ، ص 138ـ139؛
ترجمة فارسی ، ج 1، ص 161ـ 165) و آن آمیزة مغشوشی از شنیده ها و خوانده های اوست ، مثلاً: رویشگاه بیش یکی از کوههای کشمیرهند (به نام سنکرنستاجن ( ؟ ) ) است ؛
نامهای انواع بیش مأخوذ از نامهای چهار طبقة اجتماعی هند است ( کذا ) : کالدر، منکن ، شرنگ و هلاهل ( تفاوت اینها بیشتر از حیث رنگ و سستی یا سختی و اندازة زهرناکی آنهاست ، مثلاً «کالدرْ بیش سبز را گویند و منکن سیاه را و شرنگ سپید را» ) . ابوریحان نامهای هندی دیگری برای دیگر گونه های بیش ذکر کرده است ، مثلاً : شودْرَ («منکن و هو شودر أسوَد»؛
ص 138)، برهمن («شرنک و هو برهمن ابیض »؛
همانجا) و کشتر («هلاهل و هی کشتر اصفر»؛
همانجا؛
شودر و کشتر ، بترتیب از sudra ِ و atriya §ks ی سنسکریت ، بترتیب راجع به طبقة چهارمِ پست و طبقة دوم (سپاهیان ) هندوان بوده است ؛
رجوع کنید بهپلتس ، ذیل « شودر و کشتری »). کشنده ترین گونة بیش در ترجمة فارسی ابوریحان (ج 1، ص 162ـ163) کالکوت دانسته شده است ، که «میانة چوب او سیاه .... که به سپیدی زند وجِرمِ او صُلب ( است ) ... و بعضی از این را سه شاخ بُوَد...
و مقدار جُوی از او آدمی را... در حال بکُشد... بعضی از اطباء هند هلاهل و کالکوت را یک نوع ( دانند ) » ( رجوع کنید به هندی t/kalakut ¦lku ¦ka ، از a ¤t ¦kala-ku ی سنسکریت ؛
پلتس ، ذیل « کالکوت »).
وصف سوم از آنِ حکیم مؤمن (محمد مؤمن حسینی تنکابنی ، از پزشکان شاه سلیمان صفوی ، حک : 1077ـ1105) است که ظاهراً با استفاده از منابع هندی دیگری ، دوازده گونه بیش را وصف کرده است (ص 202ـ203؛
به سبب بسیار مغلوط بودن چاپهای موجود این تألیف ، تعیین صورت نامهای هندی مذکور در تحفة حکیم مؤمن ، بجز چندتا، مثلاً سینکها ( در اصل : سنگبا/سنگیا ) ، بَچْهناک ( در اصل : بجهبناک ) و کالکوت ( در اصل : کالوت ) ، ممکن نیست ). آخرین و، چنانکه گفته شد، مبسوطترین وصف انواع بیش را در مخزن الادویة عقیلی علوی شیرازی (تألیف : 1185؛
همانجا) می یابیم ، که از هجده قسمی که ، به گفتة او، در منابع هندی ذکر کرده بودند، چندین قسم را (با ذکر رویشگاه بعض آنها) وصف کرده است ، مثلاً: سینکها (شبیه «به شاخ آهو بره ») یا چندال ، بچهناک (شبیه به جَدْوار * ، با سمّیتی کمتر از آنِ سینکها ) که خود
شش گونة ضعیف دارد، مانند تیزک ( کذا ) ، قرون السُّنبل ( کذا ) و کالاکوت ( کذا ) (به سبب آشفتگی محتوا و مغلوطی چاپهای موجود مخزن ، وارسی صورتهای درست همة نامهای انواع بیش و گروهبندی انواعِ مذکور اکنون میسّر نیست ).
طبع و خواص . ریشة همة انواع بیش کمابیش زهرناک است . بعض حکمای قدیم زهر بیش را سریع التأثیرترین و کُشنده ترینِ زهرها دانسته و حتی برخی گفته اند که حتی بوی آن «آدمی را از پای می اندازد» ( رجوع کنید به مثلاً، اهرن ، به نقل ابن بیطار، همانجا؛
قُسْطابن لوقا ( قرن سوم ) ، به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 138؛
دربارة مبالغة حکمای هند دربارة زهرناکی برخی از انواع بیش رجوع کنید بهعقیلی علوی شیرازی ، ص 260ـ262). از زهرناکی شدید اقونیطن / بیش در قدیم برای کُشتن درندگان مانند پلنگ و گرگ ( رجوع کنید بهاصطلاحهای «قاتل النمر» و «قاتل الذئب » مذکور در بالا) و گُراز استفاده می کردند ( رجوع کنید به دیوسکوریدس ، ترجمة عربی ، همانجا؛
ترجمة قدیم انگلیسی ( 1655 میلادی ) ، ش 77، ص 475، و ش 78، ص 476). همچنین گویا در قدیم برخی از کَمانداران پیکانهای تیرهای خود را به زهر بیش می آلودند که ، در صورت اصابت آنها به دشمنان یا جانوران وحشی ، اینان را فوراً بکُشد (مثلاً رجوع کنید به اهرن و قسطا، همانجا؛
دربارة چنین استفادة بعض قبایل هندی و برمه ای از بیش در قرن نوزدهم رجوع کنید به دایماک و دیگران ، ج 1، ص 7).
کشندگی شدید بیش را ناشی از «طبع » آن دانسته اند که «جمیع حکمای هند آن را سرد در درجة چهارم می دانند... و حکمای یونان ( و پیروان ایشان ) گرم و خشک در مرتبة چهارم » (عقیلی علوی شیرازی ، همانجا؛
مثلاً رجوع کنید به ابن سینا ( کتاب دوم ، ص 95: «طبع آن در غایت گرمی و خشکی است » ) ، و ابو زید اَرَّجانی ( به نقل ابوریحان بیرونی ، ترجمة فارسی ، ج 1، ص 164ـ165 ) ). از شگفتیها این که ، به گزارش بعض دانشمندان ، در دو جانور نه فقط زهر بیش مؤثر نیست بلکه خوردنِ بیش آنها را فربه می کند: یکی سَلْوی ' (= بلدرچین * ) و دیگری گونه ای موش (مثلاً، جُبَیْش بن الحسن دمشقی ( متوفی در اواخر سدة سوم ) ، به نقل ابن بیطار، همانجا؛
در بارة این «موشِ» شگرف رجوع کنید بهبیشْ موش در دنبالة مقاله ).
دفع مضرّت بیش . گرچه برخی از حکیمان معتقد بودند که هیچ پادزهری نمی تواند مسمومیت از زهر بیش را دفع کند (مثلاً، بِشْرِ جَزّی ( ؟ ) ، به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 138؛
هروی ، ص 70: «کسی که هلهل خورَد نه تریاق بر او سود کند و نه جز تریاق ( زیرا ) که هلهل از آن زودتر کُشد که مَرد چشم برهم زند، پس تریاق ( فقط ) اِنجاحی کند»)، پادزهرها وتدابیری برای دفع مضرّت آن توصیه کرده اند، مثلاً: «بهترین علاجِ آن ، قی ء کردن با تخم شلغمی است که با می و چربی (روغن ) پخته شده باشد، و خوردن روغن گاو و پادزهر و تریاقِ اکبر (طبری ، ص 447ـ448؛
دربارة «تریاق اکبر» = «تریاق بزرگ / کبیر/ فاروق » رجوع کنید به جرجانی ، ص 711ـ713؛
امیری ، ص 360ـ361)؛
« ( پس از چند بار قی ء به شیوة اخیر الذکر ) خوردنِ چهار اوقیه از مطبوخ بلوط با می ... با یک قیراط گَردِ مُشکِ نیکو، همچنین خوردن چربی گاو، پادزهر سرخ و زردِ ناب ، پادزهر ویژة مار و افعی ، ( تریاقِ ) مِترودیطوس ( در بارة ترکیب این تریاق رجوع کنید بهجرجانی ، ص 714ـ715 ) ؛
و به گفتة گروهی از پیشینیان ، ریشه های کبر * پادزهر بیش است » (رازی ، به نقل ابن بیطار، ج 1، ص 123؛
نیز رجوع کنید به جرجانی ، ص 575)؛
«بیش چهار نوع است که همه وَ حیّاً ( سریعاً ) کشنده اند و کمتر آدمی ای ( که بیش خورده باشد ) از آن رهایی می یابد... باید بیش خورده را با آب گرم و چربی و عسل وادار به استفراغ کرد و به او لَبَن الحَلیب ( = شیر گاو؟ ) و آبی که انجیر خشک و چربی دَجاج ( جوجه ، ماکیان ) و روغن بنفشه در آن جوشانده شده باشد، خورانید...» (مجوسی ، ج 2، ص 227)؛
«تریاق خانق النمر و خانق الذئب ، پس از تنقیه ( = استفراغ ) ، خوردنِ کَمافیطوس ( = خامافیطس / خَمابیطوس ) و صَعْتَر است » (انطاکی ، ج 1، ص 117ـ 118).
پادزهر شگفتی برای بیش که در چند منبع قدیم یافت می شود «بیشْ موش /بیش موشَک » است که ، به توصیف ابو یزید صَهاربُخْت * بن ماسَرجیس (نیمة دوم سدة دوم ـ نیمة اول سدة سوم )، «موشی است غذاء او بیش ...و گوشت او را خاصیت این ... که ضرر بیش را دفع کند (به نقل ابوریحان بیرونی ، ترجمة فارسی ، ج 1، ص 165). تنی چند از حکیمان قدیم وجود چنین موشی را باور کرده و، بی این که درستی این موضوع را تحقیق کنند، این پادزهر ظاهراً افسانه ای را تکرار کرده اند، مثلاً ابن سینا (کتاب دوم ، ص 95): «تریاقِ آن ، فَأرَة البیش ، و آن موشی است که در ریشة (بُنِ) بیش مسکن دارد، از آن می خورد و نمی میرد». ابن سینا (همانجا، بی ذکر مأخذ) گیاهی به نام «بیش موش بیشا» ( کذا ) را که نام دیگرش «بوحا» ( کذا ) است وصف کرده که «با بیش ( = نزدیک بیش ) می روید و بوتة هر بیشی که نزدیک آن باشد ( دیگر ) بار نمی آورد، و آن بزرگترین تریاق بیش .... و هر زهری ، ( از جمله ، ) زهر افعی است (نیز رجوع کنید به انطاکی ، ج 1، ص 77، ذیل «بیش موش / بیش میش »/ بوحا، که همین مطلب را با الفاظ دیگری تکرار کرده
است ؛
خوزی ( ؟به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 140 ) : «با بیش گیاهی به نام بوحا می روید که آن را با بیش از هند می آورند و سودش مانند آنِ بیش موش است ... جانور کوچکی که در ریشة بیش یافت می شود»؛
عقیلی علوی شیرازی ص 261، گمان می کند که «شاید بوحا... نام جدوار باشد»که یگانه گیاهی است که می تواند در مجاورت بیش بروید و این «جدوار تریاق آن بیش است »).
خواصّ درمانی . باوجود زهرناکی شدید اقونیطن وبیش ، فواید درمانی هم برای آنها ذکر کرده اند. به گفتة دیوسکوریدس (همانجاها)، «خانق النمر در داروهای مسکّن چشمْ درد به کار می رود». به گفتة ابن سینا (همانجا)، «مالیدن بیش ( بر پوست ) برص * و جذام * را درمان می کند...بوحا نیز همین سودمندی را در درمان برص و جذام دارد»، اما در بارة خانق الذئب و خانق النمر (همانجا) می گوید که « ( اینها ) نه استعمال داخلی دارند نه استعمال خارجی ». به گفتة جالینوس (به نقل رازی ، ج 20، ص 417)، «اگر به تعفین ( = پوسانیدن به قصد از میان بردن ) عضوی از بیرون یا در مقعده ( یعنی بواسیر ) نیاز افتد، ( طِلای خانق النمر بر آن عضو یا باسور ) بسیار سودمند است ، و بویژه ریشة آن مؤثرتر است ». به گفتة بِشْر جَزّی (؟)، « ( از پنج گونه بیش ) ... برهمنِ سفید، که شبیه به وُج /وَج ( = اِگیر تُرکی ) است ، از همه کم زیانتر است و درمان دارویی ( فقط ) با آن می شود» (به نقل ابوریحان بیرونی ، ص 139). عقیلی علوی شیرازی ، دربارة مداوا با بیش در پزشکی هند از جمله چنین گزارش کرده است (ص 260ـ262): بچهناک ، گونه ای بیش ، از حیث ظاهر مانند جدوار و «سمّیت آن از سینکها ضعیفتر و قابل تدبیر و اصلاح است ... اطبای هند، بعد از تدبیر و اصلاح ، آن را استعمال می نمایند، خصوص تیلیای آن را ( تیلیا ، در هندی به معنای «چرب ، روغنی »، در هند اصطلاحاً به دارویی گفته می شود که آن را چرب کرده باشند تا از تأثیر هوا مصون بماند ) ... جهت جذام و برص وامراض سَوداویّه و بلغمیّة مُزمنه ... و قُروح خبیثه ... و مقدار کم آن با مُصلِحات شُرباً و طِلاءً نافع است ».
بیش در داروشناسی و پزشکی جدید. از لحاظ گیاهشناسی نوین ، گیاهشناس انگلیسی ن . والیچ در سدة نوزدهم بیش را نوع واحدی دانسته و نام علمی Aconitum ferox به آن تخصیص داده بود (بی چون و چرایی این تشخیص و نامگذاری را برخی از دانشمندان در همان قرن ، مثلاً ی . ل . شلیمّر ، ص 16،
ذیل همین نام علمی ؛
و حتی در روزگار ما، مثلاً زریاب ، در عنوان مقالة «بیش » در الصیدنة ابوریحان بیرونی ، ص 138، پذیرفته اند). مع ذلک ، در همان سدة نوزدهم گیاهشناسان و پژوهشگران دیگری به این نتیجه رسیدند که زهرگیاهی شدیدی که در گویشهای هندی به طورکلی بیش (درجنوب هند)/ بیخ (در شمال هند)/ ویش و جز اینها خوانده می شود در واقع نه فقط از Wall. A.ferox بلکه از ریشه های هفت نوع اقونیطن هیمالیاییِ دیگر نیز به دست می آمد، و دیگر این که نوعی که عموماً A.ferox می خوانند همان A. napellus اروپا (مذکور در بالا) است ( رجوع کنید به بالفور، ج 1، ص 361).
برگها و، بویژه ، ریشة انواع بیش حاوی چندین قَلیاسان (= مادّة شبه قلیایی ، آلکالوئید ) گیاهیِ ترکیباًگ بسیار نزدیک به هم است که مهمترین آنها آکُنیتین است . در اروپا هم ، در گذشته ای نه بسیار دور، عصارة آبدار یا تَنتورِ الکلی و، بندرت ، گَردِ ریشة خشک A. napellus را به مقدارهای بسیار اندک در استعمال داخلی برای درمان روماتیسم ، دردهای عصبی ، عوارض آرتروزی ، سیفیلیس ، استسقاء و نیز به عنوان مسکّن قلب و جهازِ تنفس ، تَبْبُر، داروی بیحس کنندة معده و جز اینها به کار می بردند ( رجوع کنید بهلیتره ، ج 1، ذیل "aconitine" ؛
> واژه نامة مصور پزشکی درلند < ، ذیل "aconite" ؛
دایماک و دیگران ، همانجا؛
زرگری ، ج 1، چ 4، ص 8ـ17. ـ برای کاربردهای درمانی انواع بیش هندی در پزشکی بومی معاصر در هند و پاکستان > رجوع کنید به دایرة المعارف گیاهان طبّی پاکستان < ، ج 1، ص 139ـ159؛
برای تصویر Aconitum napellus رجوع کنید به نگارة ش ؟).
منابع :
(1) ابن بَیطار، الجامع لِمفردات الادویة والاغذیة ، بولاق 1291؛
(2) ابن سینا، القانون فی الطب ، دهلی نو 1408؛
(3) محمد بن احمد ابوریحان بیرونی ، کتاب الصیدنة فی الطب ، چاپ عباس زریاب ، تهران 1370ش ؛
(4) همان ، ترجمة فارسی نیمة اول قرن هشتم هجری از ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی ، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران 1358ش ؛
(5) منوچهر امیری ، فرهنگ داروها و واژه های دشوار، یا، تحقیق دربارة کتاب الابنیة عن حقائق الادویة موفق الدین ابومنصورعلی هروی ، تهران 1353ش ؛
(6) داوودبن عمر انطاکی ، تذکرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب ،قاهره 1308ـ 1309 ؛
(7) محمدحسین بن خلف برهان ، برهان قاطع ، چاپ محمد معین ، تهران 1361ش ؛
(8) بندهش ، ( گردآوری ) فرنبغ دادگی ، ترجمة مهرداد بهار، تهران 1369ش ؛
(9) اسماعیل بن حسن جرجانی ، کتاب الاغراض الطبیة والمباحث العلائیة ، عکس نسخة مکتوب در سال 789 هجری محفوظ در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران ، تهران 1345ش ؛
(10) محمد مؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن ، تحفة حکیم مؤمن ، تهران ( تاریخ مقدمه : 1402 ) ؛
(11) محمد بن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن 1374ـ1390/1955ـ1971؛
علی
(12) زرگری ، گیاهان داروئی ، ج 1، چ 4، تهران 1366ش ؛
(13) شرح لکتاب دیاسقوریدوس فی هیولی الطب ّ، وضعه مؤلف مجهول فی نهایة القرن السادس الهجری ، حققه ونقله الی اللغة لالمانیة وعلق علیه آلبرت دیتریش ، گوتینگن 1408/1988؛
(14) علی بن سهل طبری ، فردوس الحکمة فی الطب ، چاپ محمد زبیر صدیقی ، برلین 1928؛
(15) محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی ، مخزن الادویة ، کلکته 1844، چاپ افست تهران 1371ش ؛
(16) بهرام فره وشی ، فرهنگ فارسی به پهلوی ، تهران 1358ش ؛
(17) علی بن عباس مجوسی ، کامل الصناعة الطبیة ، بولاق 1294؛
(18) موفق بن علی هروی ، الابنیة عن حقایق الادویة ، به تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردکانی ، تهران 1346ش ؛
(19) Edward Balfour, The cyclopaedia of India and eastern and southern Asia ... , 3rd ed., London 1885;
(20) Christian Bartholomae, Altiranisches Wخrterbuch, Strassburg 1904;
(21) Bundahis §n, Zand-a ka ¦s i ¦h : Iranian or Greater Bundahis §n , translit. & Engl. tr. by B. T. Anklesaria, Bombay 1956;
(22) Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, Engl. tr. by John Goodyer 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934;
(23) Dorland's illustrated medical dictionary, Philadelphia 1984;
(24) William Dy. mock, C. J. H. Warden and David Hooper, Pharmacographia Indica... , London 1890- 1893;
(25) EI 2 , suppl., fascicles 1-2, s.v. "Aku ¦nit ¤un" (by P.Johnstone);
(26) Flora Iranica, ed. Karl Heinz Rechinger, Graz 1963 ;
27- Ahmad Issa, Dictionnaire des noms des plantes en latin fran µais, anglais et arabe, Cairo 1930;
(28) ـmile Littrإ, Dictionnaire de mإdecine, de chirurgie, de pharmacie, de l'art vإtإrinaire... , 17 th ed., Paris 1893;
(29) David N. MacKenzie , A concise Pahlavi dictionary , London 1971;
(30) Monier Monier-Williams, A Sanskrit- English dictionary, ed. E. Leumann...[et al.], Oxford 1979;
(31) Pakistan encyclopaedia planta medica , voL.1. Karachi 1986;
(32) John T. Platts , A dictionary of Urdu ¦, classical Hind i ¦and English, Oxford, repr. 1982;
(33) H. Riedl, " Aconitum L . ", in Ranunculaceae (=Flora iranica, No. 171, Graz 1992), 36-44;
(34) J. L. Schlimmer, Terminologie mإdico-pharmaceutique et anthropologique fran µaise- persane... , litho ed. Tehran 1874, typo repr.,Tehran 1970;
(35) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. ê: Medizin, pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H., Leiden 1970.
/ هوشنگ اعلم /