۱۳۹۴ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

داروهای قلب از ابن سینا تفریح‌القلوب: ترجمه فارسی رساله ادویه قلبیه ابن‌سینا


تفریح‌القلوب: ترجمه فارسی رساله ادویه قلبیه ابن‌سینا

مشخصات کتاب

‏سرشناسه : ابن سینا، حسین بن عبدالله، ‏۳۷۰ - ۴۲۸ق.‏
‏عنوان قراردادی : الادویه القلبیه . فارسی.
‏عنوان و نام پدیدآور : ... تفریح‌القلوب: ترجمه فارسی رساله ادویه قلبیه ابن‌سینا/ ترجمه احمدا... خان.
‏مشخصات نشر : تهران: ‪موسسه مطالعات تاریخ پزشکی٬ طب اسلامی و مکمل: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران‏‏، ۱۳۸۳.
‏مشخصات ظاهری : ۱ج.(بدون شماره‌گذاری).
‏موضوع : پزشکی سنتی -- ‏متون قدیمی تا قرن ۱۴
‏موضوع : پزشکی اسلامی -- متون قدیمی تا قرن ۱۴
‏شناسه افزوده : خان، احمد، مترجم
‏شناسه افزوده : موسسه مطالعات تاریخ پزشکی٬ طب اسلامی و مکمل
‏شناسه افزوده : دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران
‏رده بندی کنگره : ‏R۱۳۵‏/الف۱۷ت۷ ۱۳۸۳
‏رده بندی دیویی : ‏۶۱۰
‏شماره کتابشناسی ملی : ۲۱۳۱۰۷۷

[مقدمه ناشر]

بسمه‌تعالی
تفریح القلوب یا ترجمه فارسی رساله ادویه قلبیه یکی از آثار کم‌حجم و گرانقدر پزشک و فیلسوف نامدار ایران اسلامی، ابو علی حسین بن سینا، رساله‌ای است با نام ادویه قلبیه، که نسخ متعددی از آن بصورت خطی و مواردی هم چاپ سنگی در کتابخانه‌های ایران و کشورهای دیگر قابل دستیابی است.[1]
دانشمند گرانمایه آقای حکیم سید ظل الرحمن استاد علم الادویه در دانشکده پزشکی اجمل خان دانشگاه اسلامی علیگر هند که تحقیق گسترده‌ای در مورد نسخه‌های موجود از رساله مورد اشاره و ترجمه‌های آن به زبانهای مختلف انجام داده است ترجمه حاضر را که اثر حکیم احمد اللّه خان دهلوی است مقابله، تصحیح و منتشر نموده است و شرحی عالمانه بزبان اردو بر آن نگاشته است. از حکیم احمد اللّه خان مترجم این اثر ماندگار آثار متعدد پزشکی به زبان‌های فارسی و عربی بجای مانده است که مهمترین آنها عبارتند از:
1- تحقیق النبض به زبان فارسی که به سال 1205 هجری قمری بصورت یک رساله مختصر تالیف شده است.
2- تحقیق البحران به زبان فارسی به نام امیر الهند و الاجاه نواب محمد علی خان
3- سلم الدرجات رساله‌ای به زبان فارسی در خصوص تعیین مقدار خوراک داروهای مرکب
4- شفاء المجدور در پنج فصل- نکته بسیار جالب در این رساله چگونگی انجام واکسیناسیون در زمان‌های گذشته است چنانکه وی در بخشی از کتاب می‌نویسد:
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 2
«فاضل گیلانی در شرح قانون فرموده که اهل اساتیق را برای جدری (یعنی آبله) معالجات مجربه است که قبول و انکار او از صبغه ارباب عقول سلیمه نباشد مثل آنکه جون جدری به صبی یا صبیه ظاهر شود و پر از مائیه گردد، دانه‌ای از دانه‌های او را می‌شکافند و مائیه او را بر باطن ساعد طفل صحیح دیگر که جدری باو بروز نکرده قریب رسغ از دست راست می‌مالند و در آنجا چند سوزن می‌زنند تا آن مائیه بر طوبات باطن جلد او مختلط شود پس بعد ساعات قلیله برو حمی ظاهر می‌گردد و از جدری عدد قلیلی در آن موضع و بر سایر بدن بروز می‌کند و بی‌غایله صحت می‌یابد».
چنانکه ملاحظه می‌شود روش مایه‌کوبی آبله به این شیوه منتها از ترشحات بثورات آبله انسانی سالها قبل از ادوارد جنر معمول بوده و فاضل گیلانی[2] آن را ذکر کرده است[3]
5- قرابادین احمدی- به فارسی
6- نسخه‌جات مجرب
7- تفریح القلوب (کتاب حاضر)
امید می‌رود با دستیابی به آثار ارزشمند این پزشک فارسی‌نویس، در آینده به یاری پروردگار به نشر برخی از آثار وی توسط موسسه مطالعات پزشکی طب اسلامی و مکمل توفیق یابیم.
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 147

[مقدمه مولف]

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم حمد بی‌منتهی مر خالقی را که به حکمت بالغه و صنعت کامله قلب را صفائی و روح را ضیای بخشیده و مبدای قوای نفسانیه و مرکب او گردانیده و در شراین و اورده جاری ساخته و بهر 1 عضوی از اعضای بدنیه انداخته و درود لا یحصی 2 حکیم برگزیده او را که امراض روحانی و اسقام نفسانی را به نسخه هدایت معالجه می‌نماید 3 و قلوب محزون مومنین 4 را بمفرحات عقبی 5 مسرور می‌سازد و آل اطهار 6 او که مالک دار الشفای مصطفوی‌اند و وارث 7 مسند مرتضوی-
اما 8 بعد می‌گوید بنده خاکسار محتاج بخشایش خداوند غفار احمد اللّه که چون رساله ادویه قلبیه رئیس المتاخرین شیخ ابو علی رحمة اللّه 9 که مشتمل بر قواعد 10 شریفه و فواید لطیفه بود خواست [که 11] آن را بزبان فارسی ترجمه کند و حتی المقدور در حل مشکلات و توضیح مجملات او کوشد تا خلق کثیر منتفع شود 12 و نام فقیر بخیر برند- فرد 13

غرض نقشی است کز ما یاد ماندکه هستی را نمی‌بینم بقائی‌



و آن را به تفریح القلوب نام 14 نهاده و اللّه ولی 15 التوفیق‌

فصل: [تجویف ایسر قلب 16]

حق تعالی 17 تجویف ایسر را از دو تجویف قلب خزانه روح و معدن تولد او گردانیده [و] 18 روح را مرکب قوای نفسانیه ساخته تا بواسطه او [در] 19 جمیع اعضای 20 بدنیه سرایت کند و تعلق اول قوای نفسانیه را 21 مختص به روح نموده و تعلق ثانی را به اعضا پیدا 22 ساخته است. روح را از لطیف اخلاط و بخاریت او چنانکه جسد را از کثیف اخلاط و ارضیت 23 آن. پس نسبت روح بسوی صفوت اخلاط چون نسبت بدن بکثافت اخلاط بود و چنانچه 24 پیدائش اعضا از اخلاط نمی‌شود مگر بعد امتزاجی 25 که مودی بصورت واحده مزاجیه 26 باشد تا که 27 بسبب او ممتزج را استعداد 28 قبول حالاتی پیدا شود که سابق بسبب بسایط نبود 29 همچنین تولد روح از صفوت اخلاط صورت نه‌بندد مگر بعد امتزاج اصناف اربعه آن 30 که مودی بصورت واحده مزاجیه بود 31 تا که 32 ارواح بسبب آن 33 استعداد قبول قوای نفسانیه یابند که اولا از بسایط استفاده نه‌کرده‌اند و مبدای فیضان قوای فیض الهی است که هرما 34 بالقوت را وقت کمال استعداد
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 148
بلا مهمله و فتور بفعل می‌آرد و نیز چنانچه هر عضوی را بسبب اختلاف نسب مقادیر اخلاط و کیفیت اختلاط 35 آنها مزاجیت خاص اگرچه پیدائش همه آنها از اخلاط است- همچنین روح حیوانی و نفسانی و طبعی در واضع آنها را مزاجی خاص است اگرچه همه آن تولد از صفوت اخلاط یافته و حدوث 36 مزاج خاص درینها نیز بسبب اختلاف نسبت مقادیر صفوت اخلاط و کیفیت اختلاط 37 است- چنانچه اعضاء متکونه کثیر العدداند و عضوی که ازینها او لا تکون یافته و متصل آن اعضای دیگر یکی است اگرچه در آن واحد اختلاف واقع شده همچنین ارواح ما نیز کثیر العدداند و روحی که اول تکون یافته بر رای اجل الحکما واحد است که اول در قلب متکون 38 [شود] پس در سایر اعضای رئیسه نفوذ و سرایت نماید و بعد استقرار در هر واحد آنها مزاجی خاص حاصل کند پس از دماغ استفاده کند مزاجی را که بجهت 39 او 40 استعداد [قبول] 41 قوای حس و حرکت گردد و از کبد مزاجی که بسبب او استعداد قبول قوای تربیت و تغذیه حاصل نماید و از انثیین مزاجی دیگر که 42 بجهت او مستعد قوای 43 تولید شود و مبدای جمیع این قوی نزد حکیم قلب است چنانچه مخالف او دماغ را مبدای قوت بصر 44 و سمع و ذوق و غیره او دانسته لیکن روح را استعداد قبول قوای مذکوره بحقیقت و کمال نمی‌شود مگر نزد اعضای دیگر چنانچه استعداد قوت 45 بصر حاصل است به استفاده مزاج رطوبت جلیدیه وقت مخالطت او- و استعداد قوت سمع 46 به قبول مزاج عصبه 47 که در سطح صماخ مفروش است و استعداد قوت ذوق به حصول مزاج رطوبتی که تولد یافته از لحم رخوی که تحت لسان است-
و قومی از مخالفین حکیم چنین گفته‌اند 48 که روح قوای مذکوره را از دماغ به آلات می‌رساند و در [تحصیل] 49 قوای احتیاج به قبول مزاج عضوی ندارد بلکه این 50 عضو نافع فعل قوت است نه نافع جوهر او- و لیکن بحث مستقضی این را باطل و فاسد ساخته و بصحت 51 رسانیده که روح قوت تامه را قبول نمی‌کند مگر بعد عمل عضوی که آلت آن قوت است- علاوه آن 52 قومی از اصحاب حکیم 53 اجل در قوای نفسانیه نیز همچنین گفته یعنی آنکه تمام قوای 54 نفسانیه از مبدای اول که قلب است به روح فایز مشیوند 55 و روح در استعداد قبول آنها محتاج به اعضای دیگر مانند کبد و دماغ نیست لیکن انصاف مجری این مذهب نیست بلکه مبطل اوست-

فصل: [حضرت حق مبدأ همه کمالات]

حیات و همچنین دیگر کمالات 56 و خیرات از حق اول و فیض اول منحول نه‌اند بلکه قوابل گاهی از استعداد آنها خالی باشند چه هر قابلی قابل هر شی نیست و بهمین سبب ممکن نیست که صوف من حیث الصوف قبول صورت
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 149
سیفی کند و آب من 57 حیث هو قبول صورت انسانی و به تحقیق اکثری از 58 اجسام 59 عالم قبول حیات نموده مگر قلیلی باعتبار عدد و قدر چه اجسام غیر حیه عناصر اربعه‌اند و چیزهای قریب الطبع بآن مانند معادن و احجار و غیر آنها و شک نیست که آنها نسبت به اجسام حیه قلیل العدداند و قلیل 60 القدر بودن آنها قلیل العدد ظاهرست و قلیل القدر برای اینکه جمله عناصر را نزد کل افلاک قدری محسوس نبود بلکه آنها 61 نسبت به هر فلک تداویر 62 صغیراند و بعید 63 نیست که در 64 کواکب ثوابت نیز از آنها اعظم باشد و قیاس مقتضی آنست که نسبت جمله عناصر بفلک زحل چون نسبت نقطه بدایره باشد پس چگونه نسبت به ما فوق فلک زحل-
بدانکه نزد محققین سبب عدم حیات بسایط 65 بودن 66 آنها متضاد 67 الطبایع بود- چه طبیعت هر واحد را ضدی است خلاف سایر اجسام حیه بسیطه 68 و مرکبه و بهمین‌جهت آنها 69 از مجانست اجسام سماویه بعد کلی یافته‌اند و اجسام سماویه استعداد 70 اشرف انحای حیات جسمانیه- و چون امتزاج عناصر در مرکبات کنه تضاد را کسر نموده و صورت مزاجیه حادث 71 شده و مزاج در اضداد وسط است و برای وسط ضد نبود بنابرین مرکبات مستعد قبول حیات باشند و هر قدر که مزاج را میل بجانب وسط زیاده بود ممتزج قبول حیات کامله نماید و چون اعتدال کامل یابد حتی که تکافوی 72 اضداد و تباطل آنها علی السویه بود ممتزج را استعداد کمال حیات نطقیه 73 که مشاکل حیات سماوی 74 ست حاصل آید و این استعداد در جوهر روح انسانی پیدا است فی الجمله روح جوهری است جسمانی که متولد است از امتزاج عناصر به نحوی که تشابه یافته به اجسام سماویه و بهمین‌جهت او را جوهر نورانی گفته [اند] 75 چنانچه بروح باصره اطلاق 76 شعاع و نور کنند و برای همین نفس را از دیدن نور 77 سروری و از ظلمت توحشی حاصل آید چه آن مناسب جوهر مرکب او باشد- و این مضاد 78 مرکب او-

فصل: [انفعالات مخصوصه قلب 79]

حکما و تابعین آنها از اطبا اتفاق کرده‌اند که فرح و غم و خوف و غضب از انفعالات مخصوصه روح قلبی‌اند و شدت و ضعف هر انفعال نه فقط از شدت و ضعف فاعل است بلکه گاهی بسبب شدت 80 استعداد جوهر منفعل نیز باشد و حکما میان قوت و استعداد تفرقه 81 بفرق 82 لطیف نموده‌اند که اطلاق قوت جایی کنند که قبول ضدین بالسویه باشد و استعداد ضدین بالسویه نبود چه 83 هر انسان را قوت فرح و [حزن] 84 بود بخلاف استعداد که بعضی فقط مستعد فرح باشند 85 و بعضی مستعد حزن- و همچنین است 86 حکم غضب و خوف و سایر انفعالات- پس بودن روح ذات فرح و غم بالقوت معنی علی‌حده دارد و مستعد
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 150
بودن او برای یکی از آن هر دو معنی علی‌حده و ظن آن است که 87 استعداد عبارت از استکمال قوت بقیاس احد 88 الضدین بود- پس ازین‌جا ظاهر شد که روح را قوت فرح و حزن معا باشد و استعداد نبود مگر برای یکی از آن هر دو و اینکه قوت امرین مذکورین روح را از اول خلقت لازم است و استعداد 89 یکی از آن 90 هر دو لازم نیست بلکه عارض نشود مگر بواسطه سببی-

فصل: [فرح نوعی از لذت بود ... 91]

فرح نوعی از لذت بود و آن عبارت است از ادراک کمالی که خاص به قوت مدرکه باشد مانند احساس 92 حلو برای حاسه ذوق و بوی خوش برای حاسه شامه و شعور به انتقام برای قوت غضبیه 93 و شعور به متوقع نافع که امل 94 باشد برای قوت ظانه یا متوهمه و هر کمال امر 95 طبیعی بود و هر امر طبیعی کمال و شعور قوت بامر طبیعی لذت آن قوت است- و اکثر 96 اتفاق افتد که التذاذ قوی وقت مفارقت حالت غیر طبیعی بود پس ظن آن باشد که لذت خروج از حالت غیر طبیعی است و ثبات بر حالت طبیعی 97 لذت نباشد و منشا این سهو اخذ ما بالعرض 98 مکان ما بالذات است و در کتاب سوفسطیقا دانسة شد که این یکی از مغلطات است- بیان آنکه بعضی از مدرکات مدرک نشوند مگر وقت استحاله چنانچه 99 ملموسات چه کیفیت حرارت و برودت مثلا 100 محسوس نشود و عضو لامس ازو منفعل نگردد تا که کیفیت او مخالف آن نباشد و چون منفعل شود و کیفیت مستقر شده حکم مزاج اصلی پیدا کند احساس باطل گردد چه احساس باستحاله باشد و شی از ذات خود مستحیل نشود لهذا صاحب تپ‌دق با وجود شدت حرارت متاذی نشود بخلاف صاحب حمی محرقه 101 برای اینکه حرارت دق در اعضا تمکن یافته و حکم مزاج اصلی پیدا نموده و حرارت حمی محرقه بر اعضا طاری 102 شده در حالتی که آنها بر مزاج خوداند و مخالفت مزاج آنها با حرارت محرقه ظاهر است- و اطبا حرارت دق را به اسم سؤ مزاج مستوی و متفق و حرارت محرقه را به اسم سؤ مزاج مختلف خاص کنند- پس ظاهر شد که سبب عدم التذاذ بکمالات 103 مستقره عدم ادراک بود و سبب التذاذ وقت خروج 104 از حالت غیر طبیعی بحالت طبیعی حصول ادراک و هرگاه حصول ادراک وقت خروج از حالت غیر طبیعی 105 وقوع یافت و حصول لذت نیز پس مظنون 106 شد که خروج سبب لذت باشد و حال آنکه چنین نیست بلکه سبب او حصول کمالات است نه غیر آن- و اما سبب استعداد لذت پس 107 بودن ملتذ 109 است بر افضل احوال خود در کم و کیف باینکه در جوهر او نقصان نباشد و نه حالتی از احوال غیر طبیعی و افضلیت ملتذ 108 در کم آن است که روح ملتذ کثیر المقدار بود پس قوت او نیز کثیر 110 و شدید باشد چه زیادت شی در کم مستلزم زیادت
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 151
قوت در شدت بود- چنانچه در اصول طبیعی مبین شده و نیز چون روح کثیر المقدار باشد وفا کند باین که قسط وافر از آن در قلب ماند و قسطی وافر 111 به انبساط رود که در فرح 112 و لذت لازم است و چون قلیل بود طبیعت بآن بخل نماید 113 و او را [در] 114 مبدای ضبط کند پس انبساط آن ممکن نباشد- و افضلیت ملتذ در کیف آن بود که مزاج و قوام او فاضل باشد و نورانیت او وافر پس مشابهت او برای جوهر سماوی شدید بود-
و اینها اسباب لذت و فرح باشند و اضداد 115 اینها اسباب الم و ترح- چون اسباب لذت و اسباب استعداد او دانسته شد اسباب فرح نیز معلوم شود چه لذت بمنزله جنس است، فرح بمنزله نوع او و روحی که در قلب است وقتی‌که کثیر المقدار بود و ماده که تولد او از آن قریب است نیز کثیر 116- و مزاج و قوام او معتدل و نورانیت او ساطع 117 استعداد او برای فرح شدید باشد-
و چون قلیل المقدار و قلیل الماده بود چنانچه در ناقهین و منهوکین و مشایخ 118 یا غیر معتدل المزاج چنانچه در مرضی و یا کثیف و مظلم 119 و غلیظ القوام چنانچه در اصحاب سودا و مشایخ قبول انبساط نکند 120 و همچنین وقتی‌که بسیار رقیق القوام بود چنانچه در منهوکین و نسا [و یا 121 مظلم باشد چنانچه در اصحاب سودا] پس درین‌صورت شدید الاستعداد برای غم باشد-

فصل: [استعداد روح برای انفعال از مفرحات 122]

مستعد چیزی را ادنی اسباب او 123 کفایت کند مانند کبریت که مستعد اشتعال است پس مشتعل شود باندک آتشی که باضعاف او 124 چوب اشتعال نیابد- و همچنین وقتی‌که روح استعداد انفعال از مفرحات داشته باشد بحصول ادنی سببی از اسباب مفرحه فرحت یابد- و برای همین [بشارب] 125 خمر فرح 126 کثیر باشد حتی مظنون شود که فرحت 127 او [لذاته] 128 است و این‌چنین نیست چه محال است که اثری بدون موثری حادث گردد بلکه خمر چون باعتدال خورده شود روح کثیر و معتدل المزاج 129 و معتدل القوام و شدید النورانیت تولید نماید- پس آن روح مستعد فرح باشد و مر او را فرحت از ادنی اسباب مفرحه نافعه حاصل آید- و تأثیر آن از امور نافعه فی الحال اکثر باشد نسبت بتاثیر 130 از امور نافعه مستقبل 131 و همچنین تأثیر 132 آن از اسبابی 133 که نفع آنها در لذت 134 است 135 اکثر بود نسبت باسبابی که نفع آنها در خصایل نیک است و نیز تأثیر 136 او از مظنونات نسبت به معقولات زیاده 137 بود- چه روح نفسانی در حالت انتشار کثیر الرطوبت باشد و اطاعت حرکت مفکره و استعمال عقل ننماید و با وجود این بسبب 138 مخالطه ابخره متصاعده 139 متموجه کثیر الحرکت بود پس به سبب رطوبت
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 152
اذعان تحریک قسری جسمانی کند نه اذعان تحریک لطیف 140 روحانی [و بجهت] 141 اضطراب اذعان تشکیل روحانی ننماید بلکه قبول تشکیل جسمانی قسری پس استعمال آن نیز 142 قوت فکر صعب باشد- و نیز قوت عقلیه تا وقت حصول اعتدال مزاج و سکون تموج ازو اعراض نماید-
بدانکه قوت حیوانی در حالت انتشاء شدید الاستعداد بجهت فرح بوده بسوی او مفرحات فکریه صرفه 143 متاذی نشود چنانچه سبب او بیان شده بل مفرحاتی که درو تصرف حس و وهم است چنین وهم که تابع اوست و ازو حصول قوت می‌کند درو تأثیر نماید و همچنین مفرحاتی که درو تصرف حس و فکر است چنین فکری که 144 در استعمال روح نفسانی معاضد و متقوی باوست چه حس در تحریک روح باطنی نسبت به عقل اقهر و اقوی 145 است 146 و لهذا وقتی‌که روح باطنی بر عقل عصیان کند استعانت بحس نماید پس بر تحریک روح قادر شود- چنانچه در علوم هندسه و سایر علوم پس لازم آید 147 که تاثیر مفرحات مستقبله و جمیله در نفس شارب کم باشد و تاثیر مفرحات لذیذه طیبه و خصوصا وقتیه زیاده 148 و بجهت اینکه استعداد او برای فرح شدید است- اضعف اسباب فرح برای او کفایت کند- چنانچه برای صبی پس مظنون شود که فرح او بلا سبب است و حال آنکه این محال است-
و اسباب مفرحه و غامه بعضی از آنها قوی‌اند و بعضی ضعیف و بعضی معروف و بعضی غیر معروف و بعضی از غیر معروف بسبب کثرت اعتیاد 149 مشعور نباشند- و اسباب مفرحه و غامه که قوی و ظاهراند حاجت بذکر آنها نبود- و اسباب خفیه و ضعیفه پس مانند تصرف حس در ضیای عالم باشد و دلیل الذاذ او ایحاش ضد او بود که اقامت به ظلمت است و مانند مشاهده شکل و دلیل تفریح او غم نمودن و حدت است و مانند [تمکن 150 بر] حصول 151 مراد و استقرار بر مقتضی قصد بغیر مانع و همچنین عزایم و آمال و ذکر چیزهای گذشته و مستقبله از امیدها و محادثه و استغراب و اغراب و تعجب و اعجاب و رسیدن آواز خوش از 152 حصول مجاورت و مساعدت و خدیعه 153 و تلبیس و غالب شدن در ادنی چیزی و غیر اینها که در کتاب انطوریقا یعنی خطابت 154 مذکور است- و تاثیرات اینها باعتبار خواهش و عادات مختلف باشد 155 و انسان از اسباب مفرحه و غامه البته خالی نباشد لیکن چون باستعداد احد الطرفین مختص شود از اسباب او زود منفعل گردد 156 اگرچه ضعیف بود- و اسباب طرف آخر تا وقتی‌که قوی نبود منفعل نشود- پس سکر آن را بجهت همین اسباب فرح دایم باشد- و بجهت 157 مقابل او صاحب مزاج سوداوی و مظلم الروح را غم دایم مانند تذکر 158 اخطار و آلام سابقه و احقاد و قوت معاملات و معاشرات 159 و مانند توهم چیزهای
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 153
خوفناک پیش آینده و خصوصا مفارقت از دار دنیا که واجب است و قناعت به چیزی که لا بد است- و فکر در مهمات 160 واجب السعی ازین خوف عاقل را باز دارد- مانند ترک کردن شغل و فکر بسبب عارضی و قصور از مراد این اسباب و مانند آن چون بر نفس مستعد الغم وارد شوند 161 احداث غم نمایند و نیز متخیله اصحاب سوداوی 162 بسبب قوت خود به ایراد اشباح و حکایات موحشه و غامه او را اعانت کند. و بسبب قوی شدن متخیله آن بود که روحی که موضع 163 آنست بسبب یبس مزاج خفیف الحرکات باشد و اینکه عقل از قوی حس و وهم بجهت فساد مزاج روح و حرکت کردن او بمقتضی مزاج ردی و کیفیت مظلمه اعراض نماید.

فصل: [اسباب استعداد فرح و غم 164]

اسباب استعداد فرح و غم منحصر در اسبابی نباشند که [اتصالات] 165 آنها بجوهر 166 روح است یعنی کمیت و کیفیت او 167 بلکه گاهی اسباب نفسانی دیگر نیز روح را معد احد الامرین مذکور این نمایند- و گمان آنست که اعداد آنها نیز بواسطه احداث یکی از اسباب جوهریه بود یعنی اسبابی که تصرف آنها در جوهر روح است باعتبار کمیت و کیفیت باینکه مزاج و قوام روح را تعدیل می‌نمایند و مقدار او را تکثیر 168 و طبیعت او را 169 فاضل پس معد فرح باشد یا باضداد این عمل کنند 170 و معد غم سازند پس این اسباب خارجه 171 فی الحقیقت اسباب اولی باشند و اسباب جوهریه اسباب قریبه و ثانیه و این اسباب عارضه 172 منحصر نتوانند 173 شد یا تعداد آنها شاق بود- لیکن گمان داریم که جمله آنها منحصر در معنی واحد باشد 174 و او آنست که هر 175 فعل ذی ضدی که بر شی مکرر شود قوت او بر او شدید بود و قوت شدیده 176 استعداد است چنانکه گذشت- و اولی آنکه توضیح این معنی باستقراء نمایم 177 پس می‌گویم که جسم وقتی‌که دفعات متوالیه تسخن یابد مستعد سرعت تسخن گردد و همچنین است حکم تبرد و تخلخل و تکائف و قوی باطنه را وقت تکرر 178 فعل و انفعال ملکه قویه حاصل شود و بمثل این اخلاق کسب کرده می‌شود- و سبب آنکه انفعالی که لازم شی بود مناسب جوهر اوست و معاند ضد خود و معاند ضد چون متمکن شده قوت ضد او از آن کم گردد و استعداد این معاند که نیز ضد اوست زیاده-
و بیان این معنی باستقرا و قیاسی که از 179 مشهور است ماخوذ است چنین باشد- اما تحقیق این به برهان پس کلام درو ممل 180 و طویل است- و بیان این معنی به نحوی که اشبه به بحث علم طبیعی بود چنانست که فرح را دو چیز لازم است یکی تقویت قوت طبیعی دویم تخلخل روح به سبب انبساطی که لازم فرح است و تقویت قوت طبیعی را سه چیز تابع بود، اعتدال مزاج روح و کثرت تولید
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 154
بدل ما یتحلل 181 و حفظ روح از استیلا و تحلل و تخلخل روح را دو چیزی که استعداد حرکت و انبساط بجهت لطافت 182 قوام دویم انجذاب ماده 183 غاذیه بسوی او بسبب حرکت کردن او در انبساط بسوی جهتی که غیر جهت حرکت غذا است- و هر حرکتی 184 که بدین صفت باشد از شان او استتباع ماورای خود است بسوی خود بچند و جوهی که حاجت بذکر آن نیست- و درین امر اقتناع می‌بخشد انجذاب میاه متاخره 185 وقت سیلان 186 متقدمه و همچنین انجذاب ریاح و جلود در محاجم و انجذاب میاه در زراقات پس تکرر 187 فرح بدین سبب معد فرح بود 188 و همچنین اگر حالت غم تکرر شود قوت او نیز شدید گردد بسبب آنکه غم 189 را دو چیز تابع است، ضعف قوت طبیعی و تکاثف روح بجهت برودت و انطفای حرارت غریزی که به سبب شدت 190 انقباض و احتقان روح 191 حادث شود و توابع این اضداد امور مذکوره باشند- پس ظاهر شد که تواتر فرح روح را معد فرح گرداند و تواتر غم معد غم و شخص 192 کثیر الفرح 193 از اسباب مفرحه ضعیفه متاثر شود نه از اسباب غامه 194 مگر وقتی‌که قوی باشد و مبتلای 195 غموم را حال بضد آن بود-

فصل: [عوارض قلبی]

از عوارضات قلبی دو حالت‌اند که باهم تشابه دارند یکی ضعف قلب و دویم توحش و ضیق الصدر- و فی الواقع 196 میان هر دو فرق است و همچنین قوت قلب و تنشط و انشراح 197 صدر نیز باهم متشابه‌اند و میان این 198 هر دو نیز فرقی است مشکل 199، بجهت تلازم آنها در اکثر امر و برای اینکه اولین را دو حالت انفعالیه 200 ظن نموده‌اند و ثانیین 201 را دو حالت 202 فعلیه و در دو طرف هر واحد از قسمین به چند وجوه فرق ظاهر شود- اول آنکه میان هر دو تلازم نیست چراکه هر ضعیف 203 القلب محزان 204 نبود و نه هر محزانی ضعیف القلب باشد و نیز هر قوی القلب مفراح نیست و نه هر مفراحی قوی القلب است- دویم آنکه حدود هر دو متخالف 205 اند چه ضعف قلب حالتی است که بجهت 206 او احتمال امر مخوف کم شود و ضیق الصدر حالت است به سبب 207 او احتمال امر موحش قلیل بود- و مخوف عبارت از موذی بدنی باشد و موحش از موذی نفسانی- و سیوم آنکه لوازم نفسانی 208 هریک متخالف 209 اند چرا که ضعف قلب حرکت بسوی هرب دهد و توحش و ضیق الصدر بسوی دفع و مقاومت که ضد هرب است- پس در صورت ضعف قلب اگر 210 عارضه لاحق شود تغیر قوی 211 محرکه نماید
و در ضیق الصدر تحریک آن و نیز در ضعف قلب دو انفعال باشد 212- یکی انفعال بتاذی دویم انفعال بشوق حرکت مباعدت- و در ضیق الصدر انفعال واحد
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 155
بود 213 و آن انفعال باذیت است و شوق حرکت مباعدت مر او را بالطبع لازم 214 نیست بلکه اکثر اختیار حرکت مباعدت برای غرضی دیگر باشد- پس این شوق اختیاری بود نه شوق حیوانی- و بسا باشد که اختیار 215 بطش 216 و مقاومت کند نه مباعدت- چهارم آنکه لوازم بدنی متخالف‌اند چرا که ضعف قلب را وقت 217 حصول موذی خمود حرارت غریزی و استیلای برو 218 لازم است و ضیق الصدر را اشتعال 219 حرارت غریزی- پنجم 220 اختلاف اسباب استعدادیه چه ضعف قلب تابع افراط رقت روح بود و ضیق الصدر تابع کثافت و سخونت [مزاج] 221 او 222

فصل: [اسباب عوارض قلب]

کثرت دم معتدل المزاج و معتدل القوام در بدن معد فرح بود بجهت کثرت تولید روح ساطع نقی معتدل القوام و دم رقیق صاف زاید السخونت به سبب کثرت اشتعال و سرعت حرکت معد غضب- و دم رقیق مائی بارد و صاف معد 223 ضعف قلب و چنین چه روحی که از آن متولد شده حرکت او بطرف خارج ثقیل 224 باشد و اشتعال 225 او بسبب برودت و رطوبت قلیل پس او را استعداد فرح و غضب نبود 226- و نیز بجهت رقت و برودت سهل التحلل و قلیل التولد باشد- و دم غلیظ کدر زاید 227 الحرارت استعداد غم و غضب ثابت بخشد برای تولید روح کدر و سریع الاشتعال و ثبات 228 غضب بجهت کثافت روح بود چه کثیف وقتی که قبول سخونت و برودت 229 کند بزودی نگذارد- و غضب دم صفراوی رقیق سریع الهیجان و سریع الانحلال باشد 230- به سبب آنکه روح متولده ازین دم شدید الحرارت و لطیف است- و معهذا اگر صاف و مشرق 231 بود صاحب آن مفراح باشد- و دم 232 غلیظ غیر کدر وقتی‌که زاید الحرارت بود و آن نادر است. صاحب او غیر محزان و شجاع و قوی القلب و قلیل الغضب باشد- چه مفراحیه 233 کاسر غضب بود- و محزانیه 234 مهی 235 او برای آنکه غضب حرکت بسوی دفع است 236- و مفراحیت که مناسب لذت 237 است حرکت 238 بنحو جذب- و معهذا غضب این شخص قوی و عظیم باشد و نیز روح او شدید الغلظ بود لهذا قلیل الخوف باشد. و صاحب دم غلیظ 239 کثیر البرودت نه محزان بود و نه مفراح- و غضب او شدید نبود و جبن (239*) او بحدی بود- و در هر امری بلید و سلیم باشد بجهت مشابه بودن روح به دمی که ماده اوست- و صاحب دم غلیظ و کدر 240 زاید البرد موحش و محزان و ساکن الغضب باشد مگر از امر عظیم و قیام غضب او از قیام 241 غضب حار مزاجی که در سایر اوصاف دیگر مشاکل اوست کم باشد و از ثبات 242 غضب صاحب 243 دم رقیق القوام زاید و معهذا حقود بود.
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 156

فصل: [شرائط حصول عوارض قلب]

حقد 244 پیدا شود 245 از تقرر 246 صورت موذی در وهم و تقرر صورت شوق انتقام ازو و این وقتی بود که غضب را قیام و ثباتی باشد و حرکت بسوی انتقام شدید نبود و نیز غضب بسیار قوی نباشد و نه بسیار ضعیف- بدانکه هرگاه که 247 غضب سریع الزوال بود صورت موذی 248 در خیال تقرر نیابد و احداث حقد نکند- و هرگاه که 249 شوق و حرکت بسوی 250 انتقام هر دو شدید بود حقد اشتداد نیابد، به 251 دو وجه یکی انجذاب نفس بجهت حرکتی که نازع بانتقام است و بازداشتن او خیال 252 را از تصرف کردن در معنی موذی و ایراد توابع و لواحق او و تاکید ارساخ او 253 در ذکر چه از شان [قوای] 254 محرکه 255 آن است که نفس را از قوای مدرکه باز دارد و عکس آن 256 و همچنین از شان قوی ظاهره بازداشتن نفس از قوای باطنه است و عکس آن-
دویم آنکه شوق بسوی انتقام وقتی‌که شدید شد و خوف کسر آن نکرد نزد 257 خیال بمنزله 258 مطلوب مدرک بود چه صورتی که حرکت بسوی او بسیار 259 شدید و سریع بود متخیله او را موجود تخیل نماید و چون صورت مطلوب در خیال مانند صورت موجود مرتسم شد در خیال صورتی حاصل شود مثل صورت شی که بسوی او منتهای حرکت است پس شوق از خیال باطل گردد و صورت او در ذکر مستقر 260 نشود و حقد نبود- و هرگاه که 261 موذی عظیم و مهیب بود مانند ملوک به سبب یاس 262 و خوف 263 صورت موذی و شوق انتقام در وهم ثبات نیابد، بلکه صورت خوف که تشویق او بسوی هرب است نه بسوی بطش قیام باشد 264- پس صورت حقد در نفس استقرار 265 نیابد و هرگاه موذی مانند صبیان 266 و ضعفا بود نیز حقد نباشد چه انتقام را درینجا بجهت سهولت حصول و قلت 267 خوف حکم حاصل و واقع بود چرا که سهل الحصول نزد 268 خیال حکم امر واقع و موجود دارد و تخیل جاری نشود مگر در امری 269 که درو 270 واقع یابد نه در امری که وقوع آن بحسب تخیل باشد 271 و چون امر سهل نزد متخیله حکم امر حاصل دارد انتقام از ضعفا حکم موجود داشته باشد پس شوق بسوی 272 او از اول مرتبه ساقط بود و ثبات نیابد و حقد حاصل نشود 273 و دلیل بر اینکه حال تخیل 274 در باب رغبت و زهد بر حکایات 275 است نه بر حقایق آن بود که عسل را وقتی‌که تشبیه داده شود بمرة متقیه انسانی را ازو نفرتی بهم رسد- و همچنین از سایر طعام های مستطابه- هرگاه که الوان و اشکال آن شبیه بالوان و اشکال اجسام مستقذره باشد 276 اگرچه تصدیق بصحت آن نبود- علی هذا القیاس وقتی‌که تشبیه کرده شود چیزی را بامری که حرکت شوق بسوی او زیاده بود یا بامری که سهلة الحصول
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 157
باشد انفعال قوت متخیله ازو چون انفعال ازو حاصل و موجود بود 277 و حقد صورت نه بندد- پس ظاهر شد مزاجی که در آخر فصل سابق ذکر یافته بسیار مستعد حقد باشد-

فصل: [اسباب تفریح ادویه مفرحه]

ادویه مفرحه تفریح آن یا سببی 278 از اسباب معروفه است مانند تربیت روح در شراب و تنویر و 279 تسطیع او در مروارید و ابریشم که از جهت شف اوست- و جمع 280 و منع او از سرعت تحلل چنانچه در هلیله کابلی و کهربا و بسد است- و تعدیل مزاج او به تسخین چنانچه میان درونج [با] 281 تبرید 282 چنانچه در گلاب و کافور و تقویت او به ملایمت طبیعت ملذه 283 مانند عقاقیر خوش‌بو و خوش‌طعم و نقض 284 بخار سوداوی ازو 285 چون در گاؤزبان و حجر لاجورد 286- و یا بجهت اجتماع چند اسباب است از علل مذکوره چنانچه در بسد و درونج و گاؤزبان و حجر لاجورد بود و در فصول متاخره بیاید- و یا بجهت خاصیت مجهوله است فقط مثل یاقوت- و یا بجهت خاصیت مع علتی از علل مذکوره مثل مشک و عنبر چه تفریح هر دو به خاصیت است مع علتی از علل مذکوره و آن رایحه غاذیه روح بود و مثل رب سیب که تفریح او به خاصیت است و هم به تعدیل مزاج روح وقتی‌که مزاج او حار بود و مانند درونج که تفریح او بخاصیت است و به تعدیل مزاج [روح] 287 نیز هرگاه که مزاج او بارد باشد و گاه باشد که با خاصیت چند علل از علل مذکوره جمع شوند و عللی که مقارن خاصیت اند کلیه باشند و جزئیه و در کلیه احتیاج باصلاح آنها در جمیع 288 علل ضعف قلب و توحش نباشد مانند بوی خوش و در جزئیه به بعضی احوال احتیاج به اصلاح آن افتد- چون تبرید شربت سیب چه علت تفریح درو تبرید [بود] 289 و آن مختص مزاج حار است پس وقتی‌که خاصیت تفریح او در مزاج بارد مطلوب باشد تبرید او را به [تسخین] 290 منکسر 291 سازیم 292 و اصوب 293 برای اصلاح 294 آن بود که او را با وجود کیفیت مطلوبه خاصیت تفریح نیز باشد مانند مشک و کیفیاتی که ملایم جوهر روح‌اند میل قوی حساسه بسوی آنها بخواهش بود و میل جوهر روح بالطبع مانند بوی خوش و طعم حلو که قوت شم و ذوق را بانها خواهشی بود و قوی طبیعی و حیوانی را بالطبع میلانی پس دوای که 295 احلی و اطیب است از مساوی خود انفع بود بجهت آنکه قبول جاذبه کند و سایر اعضا مر 296 او را شدید باشد 297 پس اگر آن هر دو از قسم 298 غذا باشند روح از آنها بیشتر اغتذا نماید و اگر از قسم 299 دوا بوند زودتر از آنها انفعال یابد و محل رایحه جوهر لطیف بخاری یا دخانی بود و محل 300 حلاوت جوهر کثیف ارضی و برای همین رایحه طیبه بروح اغذی باشد و حلاوت به بدن- و در ادویه قلبیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 158
رعایت طیب 301 رایحه از حلاوت زیاده بود- و در ادویه کبد بعکس- این چرا که قلب معدن تولد غذاء روح است و کبد معدن تولد 302 غذاء بدن 303- و آنچه در ادویه کبدیه رعایت امر رایحه اکثر 304 از رعایت امر طعم در ادویه قلبیه کرده می‌شود- و جهتش آن است که کبد مستقر روح طبیعی است اگرچه معدن تولد او نبود مگر نزد کسانی که نظر اوشان منحصر در علم طب باشد 305 و روح طبیعی 306 از رایحه طیبه تقویت و تغذیه 307 پذیرد- و قوت روح طبیعی را قوت قوی 308 طبیعی لازم-

فصل: [تفاوت خاصیت با طبیعت]

خاصیت فی الحقیقت چیزی غیر طبعیه نیست چه حد طبعیت چیزیست در جسم که مبدای حرکت و سکون و سایر افعال او بالذات بود بر خاصیت نیز محمول است لیکن تخالف او با طبعیت چون تخالف خاص بعام باشد- و نزد عامه چون مخالفت مباین با مباین 309 و فی الحقیقت عناصری که ماده 310 اجسام قابل کون و فساداند بعضی قوای فاعله 311 اولا در حالت بساطت درو حادث شوند- همچون قوای نار و هوا و ماء و ارض- و بعضی ثانیا بعد حدوث کیفیت مزاجیه بجهت حصول استعداد قبول او و در حصول استعداد دو مذهب است- یکی آنکه چون 312 بعضی صور در هیولی حادث شوند افاده استعدادی کنند که سابق نبوده- و دویم آنکه جمیع 313 استعدادات هر هیولی را از اول 314 امر لازم اند لیکن بعضی صور وقت حدوث خود از بعضی استعدادات مانع شوند و چون صورت دیگر مبطل صورت اولی پیدا گردد و به بطلان آن 315 منع او نیز باطل شده 316 و استعداداتی که [از] 317 برای هیولی با طبع بودند عود نمایند و بهر حال بعضی صور چنین‌اند که در حالت بساطت عناصر یافته نشود بلکه استعداد قبول او بعد امتزاج و رفع بساطت حادث گردد چون قوت جذب حدید در مقناطیس و حصول هر 318 دو قوت مر عناصر را لذاته نباشد بلکه از سبب خارج بود و این فیض الهی است 319 که ساری در کل شده و هر 320 بالقوه را بفعل می‌آرد بدو وجه یکی باستعداد اول همچون قوای بسایط و دویم باستعداد ثانی که به مزاج حاصل بود 321 مانند قوای مرکبات و مزاج عین استعداد نباشد و نه فاعل او بلکه معد او بود و اگر سایلی از 322 خاصیت سوال کند جواب او بعینه جواب از طبعیت معروفه باشد مثلا سایلی از لمیت احراق 323 نار سوال کند حار بودن او [جواب] 324 توان گفت و معنی 325 این جواب جز این نیست که درو قوتیست محرقه بالطبع و همچنین اگر سوال کند از لمیت جذب نمودن مقناطیس حدید را جواب آن باشد که درو قوتیست جاذبه بحدید 326 با طبع و چنانکه عالم این امر که احراق نار بحرارت است عالم بحقیقت حال بود و منسوب به جهل
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 159
نتوان کرد و همچنین عالم اینکه جذب مقناطیس و حصول 327 هر دو قوت مر عناصر را لذاته نباشد بلکه بقوتی است که مقتضی طبع او جذب حدید است چنانچه مقتضی طبع قوتی که مسمی بحرارت است احراق 328 بوده عالم بحقیقت حال باشد نه منسوب بجهل 329 لیکن قوت محرقه مسمی 330 بود و این غیر مسمی و آن مشهور است و این غیر مشهوراند 331 و غریب و مسمی بودن معنی باسمی باعث معلومیت او نباشد 332 تا 333 از عدم مسمی بودن عدم معلومیت [او مطلقا] 334 لازم آید و هر شهرتی مزیل جهل نبود که باعث غرابت اوست و طبعیت اشخاص عامی باین جواب قانع نشود چه نزد اوشان صدور هر فعلی از جسم بواسطه کیفیات اربعه است و یا به ثقل 335 و یا به خفت و یا به حرکت یا دیگر امور که در بسایط موجوداند پس تا وقتی‌که فعلی بیکی از امور مذکوره منسوب نباشد نزد اوشان مجهول المبداء بود و چنین نیست بلکه مبدای فعل باین بخود آیند که صدور او از 336 قوای نفسانیه است یا طبیعیه 337 یا عرضیه- و آنچه در 338 امر مقناطیس بتکلف گویند که جذب او حدید را به حر است و یا به برد و یا به نفس و یا به خروج اجسامی چون صنانیر ازو و یا برای اینکه تمام طبیعت او مشاکل طبیعت حدید است و یا بسبب خلائی 339 که درو بود و بطلان او بادنی 340 سعی منکشف شود و حق آنست که مقناطیس بسبب مزاج 341 استفاده قوت جاذبه نموده چنانچه 342 نبات استفاده قوت غاذیه و اما جهل اینکه این قوت بچه سبب درین جسم 343 یافته شده و بچه سبب در جسم دیگر نیست- جهلی است که کلام ما درو 344 نبوده و این جهل بر دو صنف 345 بود 346 یکی بقیاس مبدای یعنی [جهل] 347 بمبدای 348 که افاده وجود این قوت نموده و این جهل مختص خاصیت نباشد بلکه در امر طبیعت معروفه نیز موجود است- دویم بقیاس قابل یعنی جهل بعلتی که بجهت او این جسم استعداد قبول این قوت یافته و این جهل نیز مختص خاصیت نبود بلکه در الوان اجسام 349 و روایح آن و قوای نفسانیه و غیر آنها نیز دایر است- و می‌دانیم 350 ما که وجود جمله این امور از مبادی 351 فعاله بود که سبب جمله آنها اللّه تعالی است- و نیز می‌دانیم 352 که سبب قابلی آنها استعدادی باشد که به تبعیت 353 مزاج در ماده حاصل است لیکن ما دامی که ما در عالم کون و فساد موجودیم 354 نسبت بسایط این مزاج بر ما مجهول بود- پس جهل ما بسبب حصول این قوت در مقناطیس از جهل 355 سببی که شی را مستعد حمرت یا صفرت ساخته بلکه بدن را مستعد نفس گردانیده عجیب 356 نباشد لیکن نفس را از امور معتاده و مشهوره اکثر تعجب نبود و از مواضع بحث 357 آن غفلت آید بخلاف نادر که او را بسوی تعجب کشد و در سبب او 358 استدعاء بحث و نظر نماید-
فی الجمله خاصیت طبعیتی است که در اجسام مرکبه از فیض علوی یافته
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 160
شود 359 و بجهت حصول امزجه خاصه که مفید استعدادات 360 خاصه‌اند و کلام در خاصیت بحسب [تحقیق] 361 چنین باشد و بحسب معتاد و ظن جمهور و ضعفا اهل [نظر] 362 آنکه خاصیت مفارق طبیعت است چه خاصیت قوتی باشد در اجسام مرکبه که فعلی ازو در جسم دیگر خارج از افعال طبیعت صدور یابد- و طبیعت قوتی است در اجسام بسیطه که مبدای جمیع 363 افعال او بالذات بود و اگر نار غریز الوجود می‌بود 364 و او را از بلاد دور دست می‌آورند هر آئینه جمهور عقلا خاصیت او را بر سایر خاصیات مقدم می‌داشتند- و بحث از سبب خاصیت او نسبت باسباب خاصیات دیگر زیاده می‌کردند چراکه افعال عجیبه و غریبه از نار صدور می‌یابند مثل آنکه ابصار را در ظلمت از قوت بفعل می‌آرد- و از حس نمودن منع نماید و بسوی فوق متصعد 365 شود 366 و هر 367 چیزی که قوت یابد تصعید نماید و از قلیل او در ساعت شی کثیر گردد و بهرچه 368 ملاقی شود فاسد گرداند و او را بجوهر خود احاله نماید و هر چیزی که ازو بخود گیرد کم نشود و قسم بعمر خود که این 369 خاصیات بسیار اعجب 370 باشند نسبت بخاصیت مقناطیس و دیگر خاصیات لیکن شهرت و کثرت مشاهده او باعث رفع تعجب و بحث از سبب خاصیات او گشته‌اند 371 در فعل مقناطیس موجب تعجب و بحث از سبب او-

فصل: [صفات ادویه]

اشاره

در بحث ادویه قلب- واجب است که افعال و منافع ادویه که در یک معنی مشترک‌اند درینجا ذکر کنیم و پیش ازین صفات کل ادویه 372 بر سبیل وضع عد 373 نمائیم پس می‌گوئیم ما که بعضی صفات ادویه در ذات او 374 یافته شوند عام ازینکه وجود آن در ذات او قبل فعل قوی بدنیه بود یا بعد فعل 375 او و بعضی بقیاس فعل او بابدان و جزی که متصل اوست حاصل آید و صفاتی که در ذات او باشد حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و لطافت و کثافت 376 و جمود 377 و لزوجت و سیلان و هشاشت و طعوم و روایح‌اند و مراد بدوای حار آن بود که چون قوت طبعیه ابدان ما درو اثر کند اولا گرم شود پس بدن را گرم نماید و همچنین 378 از بارد و رطب و یابس و لطیف آن است که چون قوت مذکوره درو اثر کند باجزاء صغاری که بحسب عادت ممکن‌اند بزودی منقسم گردد 379 مثل دارچینی و زعفران و کثیف خلاف آن باشد- و دوای جامد آن را گویند که عاقد او برد بود و مسیل 380 او حر 381 و یا بعکس این وسایل آن را نامند 382 که تحرک اجزاء او از وضع خود سهل باشد 383 و هش 384 آن است که بکاسر 385 ضعیف منقسم باجزاء صغار گردد 386 و لزج آنکه قبول امتداد کند و زود منقطع نشود و طعوم و روایح معروف‌اند حاجت بیان نیست-
و صفاتی 387 که ادویه را باعتبار افعال او در بدن حادث شوند دو قسم باشند- یکی مطلقه و دویم آنکه باعتبار افعال آن در امور عظیمه بدنیه حادث‌اند 388-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 161
اما اول پس چند طبقه دارد- و از طبقه اولی ملطف 389 و محلل و جالی و مخشن و مفتح و مرخی و غسال 390 و مقطع و جاذب و لازع 391 و محمر و مفرح 392 و محکک و محرق و اکال و معفن و کاوی و منضج 393 و هاضم و منفخ و کاسر ریاح- و از طبقه دویم مغلظ و مغری و مملس و مزلق و مقبض و عاصر و مسدد و رادع و مخدر و مضجج- 394
و از طبقه سیوم قاتل و مفسد و تریاق و ثانی چون مسهل و مدر بول و مدر عرق و مسقط و منفث و مقی و حابس دم و عاقل 395 و ماسک بول و مدمل قروح و منبت لحم و موسخ قرحه و منقی او-
و الحال می‌باید که معانی مصطلحه این الفاظ را بیان سازیم تا که تفرقه میان آن حاصل آید-

ملطف:

دوای است که قوام خلط 396 را بحرارت معتدله و تحلیل ناقص 397 گرداند-

محلل:

آنکه خلط را بحرارت مفرطه از موضع او به تبخیر فنا سازد-

جالی 398:

آن بود که رطوبات جامده لزج را از سطح عضو و فوهات مسام 399 دور نماید-

مخشن:

آن است 400 که رطوبات مملسه 401 را از عضو صلب مختلف الاجزا جلا دهد پس خشونت اصلیه او عود نماید-

مفتح:

آنکه تحریک دهد ماده را که در تجویف منافذ واقع است و اخراج نماید 402 آن را از مخارج 403 متعدده نه از فوهات منافذ فقط-

مرخی:

دوای باشد که قوام اعضاء کثیفه 404 را بحرارت و رطوبت نرم سازد پس مسام آن وسیع گردد و اندفاع فضول اسهل 405

غسال 406:

آن است 407 که اخلاط لزجه جامده را بسبب 408 رطوبت و سیلان بر فوهات 409 مسام 410 نرم سازد پس حرکت آن از سطوح اعضا لازم آید لهذا جلاء این به قوت 411 منفعله بود که رطوبت است نه بقوت فاعله چون ماء الشعیر بلکه آب خالص و معهذا اگر قوت جالیه 412 داشته باشد غسل او اقوی بود مانند آب صابون و اشنان-

مقطع 413:

دوای لطیفی بود که میان سطح عضو و خلط لزجی که بآن ملتصق است نفوذ کند و او را از سطح عضو جدا سازد و همچنین میان اجزای خلط نیز نفوذ نماید و اتصال او را باطل کند و احجام او را صغیر لیکن نه 414 از جهت ترقیق قوام و افنای جوهر 415 او به تحلیل و مقطع مقابل ملتزق لزج بود- چنانچه ملطف 416 مقابل متکاثف 417-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 162

جاذب‌

: دوای است که قوت نفاذه قویه داشته باشد- پس خلط را از سطحی که مماس اوست تحریک دهد- و این [تحریک] 418 بدو وجه بود- یکی بخاصیت 419 و دویم به تسخین 420 و جذب تسخین نیز بچند وجه است- یکی به تحلیل پس بجهت 421 ضرورت خلا انجذاب بدل ما یتحلل لازم آید- و دویم آنکه حرارت متخلخل است- پس انجذاب ما فی فرج لابد باشد- سیوم آنکه سخونت موجع بود و انصباب مواد بعضو ذی وجع 422 ضروری باشد بدو وجه- یکی آنکه وجع مضعف قوت عضو است، پس فضول اعضای دیگر که قوت دافع آنها 423 دفع ساخته قبول نماید- و دویم آنکه طبیعت و روح برای مقاومت موذی بعضو ذی وجع متوجه شود و به تبعیت او دم کثیر نیز بسوی او سیلان یابد-

لاذع:

دوای است که کیفیت نفاذه لطیفه داشته باشد و احداث تفرق اتصال کثیر العدد متقارب الوضع صغیر المقدار کند 424 که موجع بود-

محمر 425:

آن باشد که تسخین قوی در عضو مماس کند تا که دم 426 لطیف بظاهر او بقوت منجذب شود و سرخ گردد چون خردل و تین و پودینه و ادویه محمره 427 فعل آنها در جلد قایم‌مقام کی‌ء باشد-

مقرح 428:

آن است که بسبب افراط 429 تحمیر تحلیل رطوبتی کند که میان 430 اجزای ملاقی او وصل‌کننده است- پس احداث جراحت نماید و جراحت بسبب انجذاب فضول 431 قرحه گردد مانند بلادر-

محکک:

آنکه حدت و تسخین او به مرتبه بود که جذب اخلاط حاده لذاعه به مسام کند نه بمرتبه که تقریح نماید مثل کبسیکج-

محرق:

آن است که رطوبات 432 اخلاط را به تبخیر فنا سازد تا که رمادیت او باقی 433 ماند چون فرفیون و افیون 434 و حلتیت-

اکال:

آنکه تحلیل و تقریح او بمرتبه بود که از جوهر لحم عضو نیز نقصان کند مانند زنگار

معفن:

آن بود که اتصال عضو را به تحلیل 435 رطوبت و روح طبیعی و حرارت غریزی باطل سازد و تحلیل او بمرتبه تاکل و تشویه و احراق نرسد، بلکه رطوبتی [باقی] 436 ماند که حرارت غریبه غیر طبعیه 437 درو عمل کند و حالتی که مسمی بعفونت است حادث گردد مانند زرنیخ و ثافثیا 438-

کاوی:

آنکه 439 احراق 440 جلد نماید و رطوبت او 441 را فنا سازد مگر بقدری 442 که بسبب او اتصال اجزای عضو باقی باشد پس چون اخکر 443 صلب گردد و جلد [جوهر] 444 بسبب صلابت سد مجرای خلط سایل بود 445 چون زاج و قلقطار-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 163

منضج:

دوای باشد که قوام خلط را باصلاح آرد یعنی غلیظ را رقیق کند 446 و رقیق را غلیظ تا که 447 صالح اندفاع شود 448 و گاهی این فعل بقوام 449 نماید مثل اینکه رقیق بود پس ترقیق خلط غلیظ کند یا غلیظ باشد و تغلیظ رقیق نماید و گاهی بکیفیت چه حار منضج بالذات بود و بارد بالعرض- چرا که حرارت تلطیف خلط غلیظ کند و تغلیظ خلط مائی و میان بدن و شی غریب بالطبع مفرق بود- و بارد خلط رقیق را افاده 450 [غلظ] کند و حار را افاده اعتدال و هر چیزی را که حرارت سیلان نماید، برد تجمید 451 کند و بالعکس- پس اگر رقت خلط از حرارت غریبه بود دوای بارد کسر حدت او نماید 452 و حرارت غریزیه که مضاد اوست استیلا یابد و خلط را نضج دهد-

هاضم:

دوای بود که غذا 453 را باخلاط محموده غذادهنده بدن احاله کند و اخلاط را مشابه بدن گرداند-

منفخ:

آنست که در جوهر 454 او رطوبت غلیظه غریبه باشد که چون حرارت غریزیه معتدله درو عمل نماید مستحیل بریاح گردد و بسرعت تحلیل 455 نشود مانند لوبیا- و منفخ دو قسم است یکی آنکه نفخ او فقط در معده باشد و دویم آنکه نفخ او در عرق بود و سبب نفخ عروقی آنست که رطوبت بجوهر دوا مخالطت شدیده داشته باشد پس تحلل بریاح نیابد مگر وقت تفرق اجزای دوا که در عروق بود نه در معده چون زنجبیل و جرجیر و ادویه که چنین بوند تهیج 456 باه نمایند- 457

کاسر ریاح:

آنکه بحرارت لطیفه نافذه تدارک قصور حرارت ضعیفه کند که احاله رطوبت 458 بریح نموده و به تحلیل نرسانیده- و بسا باشد که تحلیل او به مرتبه رسد که تحلیل ریاح عروقی نیز کند خواه از ادویه بود و خواه از اغذیه مثل تخم سداب و فنجکشت و هر دوای که چنین بود مضر باه باشد 459-

مغلظ:

ضد ملطف 460 بود-

مغری:

دوای لزجی بود که بر فوهات مجاری منبسط شده تسدید آن نماید-

مملس:

دوای مغری 461 است که بر سطح عضو مختلف الاجزا یعنی خشن مانند معده و رحم و قصبه ریه 462 منبسط شود پس احداث سطح غریب املس نماید-

مزلق:

آنکه سطح 463 جسمی را 464 که بجهت یبس خود در مجری محتبس است 465 تر سازد تا که از جای خود جدا شده به ثقل طبعی خود حرکت نماید پس مزلق محرک بالعرض بود چون آلو بخارا و لعابات-

مقبض:

دوای است که در 466 عضو احداث یبس 467 کند تا 468 بذات خود مجتمع شود و انسداد مجاری 469 لازم آید-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 164

عاصر:

آنکه اجزای عضو را به مرتبه قبض و جمع نماید 470 که رطوباتی 471 که در خلل 472 او مقیم 473 اند منضغط شده حرکت بمباینه نمایند 474-

مسدد:

دوای 475 بود که چون در منافذ جاری شود تحریک آن بر قوت محرکه دشوار باشد پس نزد مجاری تنگ توقف نماید 476 و فرج آن را پر سازد مانند طین ماکول-

رادع:

دوای بود 477 که به سبب برد تکثیف عضو کند و مسام 478 او 479 تنگ 480 و خلطی را که بسوی او 481 سایل است نیز غلظ 482 و خثورت 483 بخشد و ازین وجوه از عضو ماده را بازدارد و معهذا اگر غلیظ القوام بود فعل او اقوی باشد چون روغن گل مبرد و لعاب اسپغول-

مخدر:

آنکه تبرید او به مرتبه باشد که روح نافذه عضو را مزاجی 484 بخشد خلاف مزاجی که بآن قبول قوی حساسه و محرکه نموده و نیز عضو را به 485 همچنین مزاجی احاله نماید پس حس 486 عضو باطل گردد-

مقوی:

دوای بود که تعدیل قوام عضو و مزاج او کند تا از قبول آفات بازماند و این فعل گاهی بخاصیت نماید چون گل مختوم و گاهی باعتدال خود پس مزاج بسیار گرم را تبرید کند و بسیار سرد را تسخین، چنانچه روغن گل بحکم جالینوس-

مضجج:

آنکه بسبب برد منع هضم و نضج نماید مانند آب سرد چون در ورم معده مستعمل شود 487-

قاتل:

دوای بود که مزاج روح و بدن را 488 بجوهر و صورت نوعیه خود فاسد سازد مانند سموم یا بکیفیت فاعله غالبه چنانچه افیون به برد 489 و فربیون به حر-

سم:

آن را گویند که مزاج روح فاسد نماید بجهت مضاد [بودن 490 جوهر 491 او و صورت نوعیه او مر 492] جوهر و صورت روح را-
دوا مدر بول و مدر عرق و مسیل دم و حابس دم و مانند این 493: معنی اینها از الفاظ مفهوم شود حاجت به 494 تجدید نیست-

فصل: [ادویه که باین صفات موصوف‌اند]

اشاره

ادویه که باین صفات موصوف‌اند بعضی ازینها 495 در ادویه قلبیه 496 داخل شوند و بعضی نه پس می‌باید که 497 هر واحد آن را بیان کنیم-

ادویه مسهله:

در ادویه قلب بر دو وجه داخل شوند- یکی اسهال خلط موذی از تمام بدن یا از ناحیه دماغ و قلب، مثل طبیخ 498 افتیمون و حب شبیاری
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 165
که ازو متخذ 499 باشد- دویم تنقیه 500 دمی که در قلب است خاصه تا روح نقی ازو تولد 501 یابد مثل حجر لاجورد و حجر ارمنی چون با زعفران و زرنباد و دیگر ادویه قلبیه به مقداری بود که به قلب رسیده خلط سوداوی را از دم او تنقیه نماید نه به 502 مقداری که استفراغ خلط سوداوی کند 503- و نیز ادویه مسهله مضر قلب‌اند- زیرا که هر استفراغی مضر طبیعت است از دو وجه- اول آنکه باستفراغ خلط غیر طبیعی خلطی که ملایم طبیعت است نیز مستفرغ شود و ثانی آنکه دوای مسهل بجهت جذب اخلاط بر اعضا غلبه نماید و طبعیت را مقهور سازد چه طبعیت اخلاط را به مقر آن 504a جذب کند و در آنجا مسک نماید و دوای مسهل بضد آن عمل کند- پس تا وقتی‌که 504-b طبیعت را ضعیف و عاجز نسازد بر فعل خود قادر نگردد فایده تریاق به تقویت طبعیت حبس اسهال و قی کند و به تسلط بر چیزی که به سمیت مستفرغ باشد- و حکیم بقراط چه خوب فرموده که دوای مسهل هم تنقیه کند و هم ضرر رساند- و منفعت اسهال از جهت تنقیه روح در توحش اکثر بود از منفعتی که در ضعف قلب است- چرا که اسهال تقلیل ماده روح کند و انها ک مزاج روح و قلب-

ادویه مدره بول و عرق‌

: در ضعف قلبی که از رقت دم و مائیت 505 او بود نافع است و ضار بود در توحش و غم که از کدورت 506 دم و سوداویت او باشد چه آن در غلظت و ظلمت دم افزایند پس یبس 507 مزاج زیاده گردد و اخراج دم در ضعف قلبی که از برودت دم و رقت و نزارت 508 او باشد بسیار ضرر بخشد و نافع است در آنکه [ضعف] 509 بسبب اختناق حرارت غریزیه و کثرت ماده دمویه بود 510 چون خفقان دموی-

ادویه ملطفه 511

در ادویه قلب داخل کنند 512 هرگاه که سبب توحش و ضعف قلب عکریت دم و غلظت 513 و برودت او باشد و ازین جهت روح کثیر و معتدل تولد نیاید-

و همچنین ادویه محلله و جلاءه و 514 ادویه مفتحه:

در ادویه قلب نیز داخل شوند تا که برای ادویه قلبیه ثقیله 515 مانند کهربا و طین مختوم تفتیح منافذ نمایند-

و ادویه منفخه 516:

باصحاب توحش و ضعف 517 قلب ضرر دارند چه ابخره 518 ریحیه که از آن متولد شوند بجوهر روح اختلاط 519 یابند و نسبت آن بروح چون نسبت فضول باعضا باشد پس روح را ازو ظلمت و ثقل حاصل شود از افعال خود بازماند و این سبب زیاده توحش و ضعف قلب گردد-

و ادویه مقبضه و مغریه 520:

در ادویه قلب داخل 521 شوند بجهت آنکه جوهر روح را متانت و اتصال صالح بخشد پس از ادنی حرکتی تحلل نپذیرد
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 166
و منفعت آن در ضعف قلب نسبت به توحش اکثر باشد چه ضعف قلب در اکثر از رقت روح و دم بود و 522 توحش از غلظت 523 دم و کدورت آن-

ادویه رادعه:

در ادویه قلب داخل شوند وقتی‌که ضعف قلب از 524 سوی مزاج حار بود که باعث قبول آفات گردد-

ادویه مخدره:

در ادویه قلب داخل شوند که تا زمان رسیدن آن 525 بقلب حفظ قوت نمایند و نیز تا زمانی که در قلب تاثیر کنند 526 قوت آن محفوظ دارند مانند افیون 527 که در معاجین داخل شود 528-

ادویه مقویه که تریاقی 529 دارند:

تمام آن در ادویه قلب داخل شوند چه آن بالخاصیت ملایم طبیعت انسانی باشند و مبدای طبیعت انسانی قلب است و قلب چون تقویت پزیرد از سموم منفعل نشود چون درونج و زرنباد و مشک و جمیع ادویه مفرحه و مقویه قلب تریاقی 530 دارند نه هر دوای تریاقی تفریحی چرا که اکثری از ان شدید الحر بود 531 مثل جند بیدستر و اکثری شدید البرد چون کافور و تخم کاهو 532 و تخم خرفه- و تریاقیت دوا محتاج این کیفیت بچند وجوه باشد- یکی آنکه سمی 533 که مقابل اوست با وجود مضاده جوهر 534 او بجوهر روح بکیفیت خود مضاد این کیفیت باشد- و بسا که سمیت او بجهت کیفیت بود نه بجهتی دیگر و دویم آنکه دوای تریاقی در مقاومت سموم حاره و بارده معا گاهی محتاج حرارت شدیده بود بنا بر چند وجوه- اول آنکه روح از حرارت قوی الحرکت باشد و ثانی آنکه از حرارت شدید الانبساط گردد و ملاقات سم مع سلاح تریاقی از بعید کند و دفع آن قبل 535 از وصول او بقلب نماید- و ثالث آنکه دوا بسبب 536 حرارت بر احراق سم 537 و افساد او قوت یابد و در زمان 538 قلیلی که این غلبه حاصل 539 شود حفظ سلامت روح بخاصیت تریاقیت کند-

و ادویه منفثة 540

بجهت تسهیل 541 نفس و ترویح 542 در ادویه قلبیه داخل شوند- ادویه محلله برای ضعف قلب و توحش بسیار ردی 543 اند مگر این که ضعف قلب و توحش بسبب غلظت 544 و برودت روح بود و در بدن اخلاط فجه باشند و سبب اضرار او در ضعف قلب آنست که روح قلیل و رقیق ازو تحلل 545 یابد چرا که 546 چیز [ی که] 547 از جنس بخار و ریح بود اولا تحلیل 548 پذیرد و ضرر او 549 در توحش بجهت 550 آنکه اگر توحش از باعث قلت 551 روح است 552 از تحلل او قلت 553 روح زیاده گردد و اگر از عکریت و غلظ روح باشد بجهت تحلل یافتن لطیف غلظت و کثافت او زیاده شود 554 پس اگر ضرورتی 555 داعی استعمال او باشد ادویه مقویه و جامعه و حافظه اتصال که با قلب نیز مناسبتی دارند مخلوط نمایند مثل نعناع و هلیله کابلی-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 167

فصل: [ادویه مفرده قلب]

اشاره

بیان 556 کردیم احکام کلی ادویه را و نیز بوجه کلی بیان ساختیم که کدام از ان داخل ادویه قلب می‌شود 557 و کدام نه- و توضیح علل 558 امور مذکوره نمودیم- پس لایق است که الحال احکام ادویه قلبیه خواه مفرده باشند و خواه مرکبه بیان کنیم و ابتدا نماییم بذکر ادویه مفرده بر ترتیب حروف عجم-
س

ابریشم:

از مفرحات قویه است و افضل آن خام بود- و گاهی مطبوخ او را نیز استعمال کنند چون رنگین نباشد حار و یابس است- در 559 درجه اولی و لهذا تلطیفی و تنشیفی دارد و مهذا بریق 560 و شفاف است- و بخاصیت مفرح و مقوی قلب و درین امر تلطیف 561 او معین باشد پس روح را انبساطی و متانتی و شفی و نورانیتی بخشد و نشف 562 رطوبات نیز کند 563 و تقویت او اختصاص بروحی ندارد بلکه ملایم جوهر تمام ارواح است و حتی که روح دماغی را نیز نافع است 564 و برای همین از اکتحال او تقویت بصر مشاهده 565 شود و منفعت او در حفظ روح کبدی نیز دیده شد چه از استعمال او تسمین بدن مشاهده نموده‌اند و معلوم است که تسمین او از 566 جهت 567 تغذیه بدن نبود پس سبب 568 تقویت روح طبعی باشد که در غذا تصرف دارد و او 569 از قسم ادویه بود که بلا تعدیل نیز استعمال کنند 570

آمله:

در مزاج او اختلاف کرده‌اند نزد 571 اکثری بارد بود و همین اصح است و یهودی صاحب کناش زعم نموده که حار و مسخن است- و آنهای که به برد او قایل‌اند نیز اختلاف نموده‌اند- بعضی برد او را در درجه اولی گفته و بعضی در درجه ثانی- و شیخ 572 الرئیس فرموده مظنون آنست که برد او 573 در آخر 574 اولی باشد و یبس 575 او در درجه ثانیه لهذا از ادویه مقویه قباضه 576 بود و مقوی قلب و مفرح اوست و قبض او معین تقویت او بود- و برد او را در امزجه بارده به چیزی قلیل الحرارت تعدیل کنند- پس ممتن روح باشد و منفعت او در تقویت قلب نسبت به توحش اکثر بود و نفع او در توحش وقتی باشد که از سبب رقت دم و قلت 577 و سرعت تحلل او بود و برای ذهن و حفظ شدید المنفعت باشد 578 و بالجمله مقوی تمام اعضا بود-

اترج:

پوست او از مفرحات تریاقیه بود که 579 حرارت معین خاصیت اوست و حار و یابس در درجه ثالثه و برگ و شگرفه او قریب الطبع از دوای الطف و حماض او از مقویات قلب حار و نافع خفقان حار و با تریاقیت و لهذا از لسع جراره 580 و قملة 581 النسر وحیه نافع بود- و بارد و یابس است در ثالث و تخم او تریاق جمیع 582 سموم است و مظنون آنست که تقویت 583 قلب
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 168
به تمتین روح کند بجهت برودت و یبوست خود که در ثالثه باشد و بعید نیست که از منورات روح نیز بود-

آس 584:

ظاهر آنست 585 که مستحکم الامتزاج نباشد و قوت واحده 586 غالبه 587 ندارد بلکه مظنون آنست که درو دو جوهر بوند 588 در یکی برد غالب بود و در دیگری حر [و هر دو] 589 امتزاج موثق و فعل و انفعال مستحکم نیافته تا بر مزاج غالبی از ان هر دو استقرار می‌یافت- و مشابه آنست که جوهر لطیفی که درو حر غالب است اقل باشد و کثیفی که درو برد غالب بود اکثر و 590 امتزاج او بمرتبه موثق نیست که حرارت غریزی ما بر تفریق آن هر دو قادر نباشد پس جوهر حار اول نفوذ 591 کند و تسخین نماید و بعد از ان بارد تقویت و 592 تسدید- لهذا منفعت او در 593 انبات شعر عظیم بود چه جوهر حار اولا توسیع مسام و جذب ماده شعر [کند 594 بعد از ان جوهر بارد قبض مسام و شد عضو پس از ان ماده شعر] متکون گردد و عطریتی 595 که درو است 596 مرکب او جوهر حار و عفوصت مرکب او جوهر بارد بود و تاثیر 597 جوهر حار در جوهر بارد باعث حرارت اوست- پس چون آس را باعتبار مزاج اغلب و اقوی اعتبار کنند بارد در اولی و یابس در ثانیه باشد و معهذا او را تلطیفی 598 بود و به عطریت ملایم جوهر روح و بجهت قبض و تلطیف 599 نیز ملایم روح و ممتن و منقی 600 و باسط اوست و باین وجوه نافع خفقان و ضعف قلب بود-

اشنه:

حار در اولی و یابس در ثانیه 601 باشد و به عطریت ملایم جوهر روح و مقوی او و 602 بجهت لطافت بسوی او نفوذ کند و به قبض تمتین 603 او نماید- لهذا نافع خفقان و مقوی قلب بود-

اسطوخودوس:

حار در اولی و یابس در ثانیه است و خاصیت او اسهال خلط سوداوی بود خاصة از راس و قلب- و مفرح 604 و مقوی قلب است به تصفیه جوهر روح قلبی و دماغی 605 از خلط سوداوی و درو 606 اندکی قبض بود- لهذا روح قلبی را متانتی بخشد و مظنون 607 آنست که مر او را خاصیتی 608 در تقویت قلب 609 سوداوی [به] 610 وجوه مذکوره باشد و بهمین‌جهت از سموم مشروبه و ملذوعه شدید النفع بود و منفعت او در تقویت قلب و تزکیه فکر شدید-

ارماک:

چوبی است با عطریت که مشابه قرنفل بود- بعضی گویند از یمن آرند و بعضی گویند از هند- حار در ثانیه و یابس در اولی بود 611 و بخاصیت نافع روح و عطریت و قبض و لطافت او معین خاصیت باشد- چنانچه سابق ذکر یافته و تقویت قلب و دماغ و سایر احشا نماید و اعانت تمام قوی در افعال آن-

آذربویه:

حار و یابس در ثالث با تریاقیت 612 و مقوی قلب بود مگر مزاج روح را مستعد غضب گرداند 613 نه مستعد فرح-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 169
انفخه: 614 حار و یابس در آخر 615 ثالث بود 616 و با تریاقیت و بجهت افراط تسخین مفرح نبود-

بادرنجبویه:

حار و یابس در ثالثه باشد و در تفریح قلب و تقویت او خاصیت عجیبه دارد و عطریت و تلطیف و تفتیح و قبض او معین خاصیت بود و معهذا نافع کل احشا باشد و در طبعیت او اسهال خفی است که روح را از بخار سوداوی و دم 617 را از خلط سوداوی پاک سازد و این فعل مختص قلب بود، نه عام تمام اعضا-

بسد:

بارد در اولی 618 و یابس در ثانیه بود بخاصیت 619 تقویت و تفریح قلب کند و تنویر او که 620 بجهت شف است و تمتین 621 و قبض او معین خاصیت باشد-

بادروج:

حار و یابس در اولی بود با قبض و رطوبت فضلیه- و بخاصیت مفرح و قبض و عطریت و تلطیف 622 معین خاصیت اوست مگر عاقبت تفریح.
او محمود نباشد چه جوهر غذائی و دوائی که درو باشند 623 باهم تضاد دارند- فعل جوهر دوای چیز آنست 624 که ذکر یافته و فعل جوهر غذای تولید دم عکر 625 سوداوی است و فعل رطوبت فضلیه احداث نفخ عروقی و سبب مضرت هر دو معنی بروح 626 و فرح سابق ذکر یافته-

بهمن 627:

حار در ثانیه و یابس در اولی بود 628 و دو قسم است سفید و سرخ 629- حرارت سرخ بیشتر باشد و در هر دو قبض و تلطیف و تفتیح بود [به] 630 خاصیت تقویت قلب و تفریح او [کند] 631 و طبیعت مذکوره که فعل او قبض و تلطیف است معین خاصیت او باشد-

بیض:

اگرچه دوای مطلق نیست و لیکن او را در تقویت قلب 632 مدخلی است و صفرت بیض 633 از حیوانی محمود مانند دجاج و دراج و قبح و تدرو معتدل المزاج و 634 مجمع 635 سه صفات باشد- سرعت 636 استحاله بدم و قلت بقای فضول و مجانست دم او به دمی که غذای قلب بود و معهذا خفیف است و بعجلت 637 بقلب رسد- لهذا برای تلافی ضرر امراضی که محلل روح [و مقلل 638 ماده وی‌اند اوفق بود-

بسفایج:

مفرح بالذات نبود بلکه تفریح] او 639 بالعرض 640 باشد یعنی بواسطه استفراغ خلط سوداوی از دم قلب و دماغ و تمام 641 بدن-

جدوار:

حشیشه او مشابه 642 زراوند [است] 643 و مجاور 644 بیش 645 روید و نبات 646 بیش از مجاورت او ضعیف گردد حتی 647 که بقرب او متفرع 648 نشود- و گمان داریم که او 649 مسمی به تنویع باشد چه او را نیز همین صفات
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 170
بود مگر یقین بصدق او نیست از مفرحات قویه و مقویات عظیمه بود و تریاق بیش و لذع افاعی است- و معهذا حرارت مفرطه ندارد-

درونج:

حار و یابس است 650 در اول ثالث و خاصیت او در تقویت قلب و تفریح او بسیار است حتی که حرارت مفرطه او مبطل آن نشود و با تریاقیت و قبض او معین تریاقیه باشد و لهذا تریاق جمیع 651 سموم بود و مفرح قوی و گاهی شدت تسخین او را به شربت سیب منکسر 652 سازند و اگر در خفقان شدید الحرارت استعمال نمایند به کافور کسر کیفیت [او] 653 کنند پس فعل خاصیت باقی ماند-

دارچینی:

حار در آخر ثانیه و یابس در ثالثه باشد با قبض یسیر و لطافت کثیر و بخاصیت مفرح بود و عطریت معین اوست و آن هر دو یعنی خاصیت و عطریت مقاومت حرارت شدیده او نمایند و اعانت تریاقیت-

هلیله کابلی و هندی:

بارد در اولی و یابس در ثانیه است 654 و در طبیعت 655 هر دو قبض بود و عفوصت دلیل اوست و مسهل بخاصیت باشد و عصر 656 معین او و به عفوصت قبض کند و هر دو مسهل‌اند خصوصا هندی سیاه و تنقیه دم قلبی کدر 657 و تمتین 658 او نمایند و گمان آنست که بخاصیت نیز تفریح کند-

ورد 659:

امتزاج جزو حار و بارد او مانند آس متخلخل و غیر مستحکم بود و برد جزو بارد در ثانیه و حر جزو 660 حار در اولی باشد و نیز درو جوهری ملین و رطب و جوهری مکثف 661 و یابس بود و به عطریت ملایم جوهر 662 روح است خصوصا روح حار که او را به برد 663 و تمتین و قبض 664 منفعت بخشد 665 لهذا از 666 غشی حار و خفقان حار نافع است چون از عرق او قدری تجرع کند 667 و مفید تمام اعضا 668 باشد 669-

زعفران:

حار در ثانیه و یابسه 670 در اولی است با قبض و تحلیل و انضاج که تابع آن هر دو 671 بود و در تقویت جوهر روح و تفریح او خاصیت عظیمه دارد و چرا که درو 672 احداث نورانیت و انبساط و 673 متانت کند و عطریت شدیده و طبیعت مذکوره اعانت خاصیت نماید و چون ازو 674 استکثار 675 کنند 676 در بسط جوهر روح و تحریک او آن‌قدر افراط نماید که انقطاع او از ماده غاذیه و موت لازم آید و 677 مر این را قدری معین است و ترک ذکر آن اولی است-

زرنب و زرنباد:

حار و یابس در ثانیه بود با قبض و تلطیف 678 و تقویت قلب و خاصیت تفریح- و گمان آنست که او در زرنباد نسبت به 679 زرنب اکثر باشند 680 و نیز آنکه تفریح و تقویت قلب در زرنب به سبب طبیعت نسبت
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 171
بخاصیت اکثر بود 681 و در 682 زرنباد بجهت خاصیت و قبض و تلطیف معین او است- و او را در تریاقات کبار داخل کنند و بجهت ملایمت جوهر روح تقویت 683 روح کبدی نماید لهذا در مسمنات واقع شود 684-

حجر ارمنی:

تقویت قلب و تفریح او بخاصیت نماید و تنقیه روح و بدن از دخان سوداوی 685 و خلط سوداوی کند-

طباشیر:

در تقویت قلب و تفریح او خاصیتی دارد و منفعت او مخصوص خفقان حار 686 و غشی حار بود 687 و قبضی که درو است معین خاصیت او باشد 688 و در امزجه حاره تبرید او 689 در ثانیه بود 690 و در امزجه بارده به زعفران تعدیل نموده استعمال کنند- و گمان آنست که تقویت و تفریح او به [تنویر] 691 روح و تمتین 692 او باشد-

طلخشقوق 693:

و آن هندبای بری است بارد و یابس در اولی بود با خاصیت تریاقیت- و در تقویت قلب شربا و ضمادا داخل شود-

گل مختوم م:

در حر و برد معتدل و بسیار مشاکل و مناسب مزاج انسان است و یبس او از رطوبت اکثر بود و رطوبت 694 او با یبوست شدید الامتزاج 695 لهذا لزوجت 696 و تغریت 697 پیدا 698 ساخته- و بجهت یبوست نشف رطوبات 699 کند و او را در تقویت قلب و تفریح او خاصیت عجیب است که بمرتبه تریاقیت مطلقه رسیده حتی که مقاومت جمیع سموم کند و چون قبل از سم 700 و یا بعد او استعمال نمایند طبعیت را 701 بر تنقیه 702 او 703 قادر کند و گمان آنست که خاصیت او به تنویر روح و تعدیل او بود و لزوجت و قبضی که درو است معین او باشد و روح را متانتی بخشد و تفریح را با تقویت جمع نماید-

یاقوت:

طبعیت او معتدل بود و خاصیت او در 704 تفریح و تقویت قلب و مقاومت سموم عظیم و ظن آنست که خاصیت او منحصر 705 به جرم او نبود بلکه ازو فایض 706 شود مانند فیضان 707 او 708 از مقناطیس 709 و لهذا جذب حدید از بعید نماید- و آنچه مصدق این امر در یاقوت بود آنست که 710 فعل حرارت غریزی ما در یاقوت مشروب باحاله 711 و تحلیل و تمزیج 712 جوهر 713 او 714 بجوهر 715 روح بعید نماید چنانچه در زعفران و مانند آن بود- و بالجمله بعید است که صورت یاقوت از حرارت غریزی اولا انفعال یابد پس فعل خود کند چه جوهر او بحسب ظاهر از انفعال بعید است- پس ظن آنست که فعل حرارت غریزی در جوهر 716 او و اعراضی 717 که لازم صورت وی‌اند 718 [مؤثر 719 نبود مگر درین او و کیفیت او که از اعراض جوهر وی‌اند] و تاثیر در مکان او عبارت از آنست که او را با دم به ناحیه 720 قلب تنفیذ نماید 721 تا که 722 از منفعل یعنی قلب قرب یابد و فعل او اقوی گردد و تاثیر در کیفیت اینکه او را سخونتی
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 172
بخشد و از شان سخونت نشر خواص و تنبیه قوای است چنانچه کهربا چون در جذب کاه قصور کند حک نمایند تا سخونتی یابد 723- پس جذب او به سرعت کند- پس غایت تاثیر طبعیت ما در یاقوت تقریب 724 او به منفعل بود و زیاده افاضه چیزی که ازو طبعا فایض 725 شود- و آنچه قدما از امساک 726 یاقوت خصوصا در دهان تفریحی مشاهده نموده 727 اند- دلیل آن باشد که او در تفریح محتاج این نیست که استحاله در جوهر او یا در اعراض لازمه 728 او واقع شود و نه 729 به مماست منفعل بلکه قوت مفرحه ازو قابض است و تسخین 730 و تقریب قوی گردد- چنانچه سایر خواص فعاله در اجسام و ظن آنست که تنویر او که 731 بجهت نشف است و تعدیل او معین فعل 732 خاصیت [باشد] 733-

کندر:

حار در ثانیه و یابس در اولی بود تقویت روح قلبی و دماغی کند لهذا از بلادت و نسیان 734 منفعت بخشد 735 و حال 736 او مناسب حال بهمن است الا در خاصیت ازو ضعیف باشد و در عطریت 737 اقوی و دخنه 738 او در وبا نافع 739 است‌

کهربا:

حار در اولی و یابس در ثانیه است و بعضی او را بارد 740 گفته اند 741 با عطریت و کافوریت و شعاعیت یسیره بود و خاصیت او در تقویت قلب و ازاله خفقان و تفریح قوی 742 است و تنویر و تمتین او مر 743 جوهر روح را معین خاصیت بود-

کافور:

بارد و یابس در ثالثه 744 باشد و 745 بخاصیت ملایم جوهر روح چون به مقدار معتدل استعمال کنند 746 و بسا که تبرید او اعانت خاصیت کند وقتی که به قلب سوی مزاج حار بود که سبب ضعف جوهر روح و تحلل او باشد و عطریت او معین خاصیت است مطلقا یعنی اختصاص به مزاجی ندارد و گاهی تبرید او را به مشک و عنبر تعدیل کنند 747 و تجفیف او را به ادهان عطره رطبه مانند روغن خیری و روغن بنفشه- و 748 او تریاق سموم است خصوصا حار- و روح ازو لطافت و نورانیت شدیده استفاده نماید لهذا تقویت و تفریح کند و کهربا درین معنی مشاکل 749 اوست مگر اینکه کافور در خاصیت و ملایمت اقوی و اشد 750 بود

کشیز خشک:

بارد در ثانیه و یابس در ثالثه 751 بود و بخاصیت مقوی قلب و مفرح او خصوصا در مزاج حار و عطریت و قبض و تمتین او اعانت 752 خاصیت کند 753-

کمثری 754

: مایل به 755 برودت و با عطریت و قبض و متانت بود و بخاصیت مقوی قلب و خاصیت از طبعیت او 756 استعانت نماید و در خواص از سیب کمتر باشد-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 173

گاؤزبان:

حار و رطب در اولی بود و خاصیت او 757 در تفریح قلب و تقویت او عظیم باشد- و اسهال سوداوی رقیق و تنقیه دم قلب و جوهر روح که درو است اعانت خاصیت او کند و بهتر آنست که از خراسان 758 آرند 759 و ورق او غلیظ و زغب او اکبر بود و بعد جفاف متشنج نباشد 760 و آنچه درین بلاد موجود است از جنس 761 مرو بود بجهت مشابهت 762 گاؤزبان نامند- و چون با خاصیت طبعیت معتدله دارد باید که با وجود او دوای دیگر اختیار نکند 763

لاجورد:

حکم 764 آن حکم حجر ارمنی بود چنانچه 765 گذشت و در قوت ازو ضعیف باشد-

لؤلؤ:

به طبع 766 و نورانیت شبیه به کهربا و اقوی بود و بخاصیت عظیم-

لحم:

اگرچه غذای صرف است لیکن ماء او چون در ضعف 767 قلب مدخلی دارد بیان او درینجا انسب 768 بود پس می‌گویم ما که ماء اللحم چون از لحوم محموده مانند دنبه یک ساله و حملان و جدی و طیور محموده گیرند جهت ضعف قلب انفع باشد پس اگر ضعف قلب از رقت روح بود دنبه یک ساله تا دو ساله اولی بود 769 و اگر از غلظت 770 و کدورت روح و قلت او 771 باشد لحم اخف 772 انسب 773- و 774 اطبای زمان ظن نموده‌اند که ماء اللحم عبارت از شوربایسیت که در آب 775 لحم را طبخ 776 دهند و چنین نیست بلکه ماء اللحم آنست که از طبخ 777 لحم مدقوق خارج شود و سیلان یابد پس صاف کنند و تشرب نمایند- 778

مشک:

حار و یابس در ثالثه است در جمیع امور شبیه 779 به زعفران و به تفریح او نرسد و بجهت بیش و هلهل و قرون 780 سنبل تریاق عظیم النفع بود- و حر او را به کافور و یبس 781 او را بادهان رطبه 782 مانند روغن بنفشه و روغن گل تعدیل نمایند-

مومیای:

حار در آخر ثالثه و یابس در اولی بود 783 و بخاصیت تقویت روح نماید و لزوجت ممتنه او معین خاصیت باشد-

نمام‌

: چون حر و یبس 784 او را بروغن بنفشه تعدیل کنند تا که عطریت حرفت 785 و قوت نفاذه باقی ماند جهت تعدیل روح دماغی مفید بود و هرگاه که مزاج او بلغمی باشد احتیاج به تعدیل نیست- و نفع او در روح قلبی مسموع 786 نه‌شده و ظن آنست که درو نیز نافع بود بجهت صفاتی که مذکور شد-

نیلوفر:

احکام او 787 قریب باحکام 788 کافور است مگر آنکه رطب بود و بجهت کثرت برودت و رطوبت در جوهر روح دماغی کلالی 789 و فتوری احداث کند الا وقتی‌که در اعتدال محتاج تبرید و ترطیب بود و گمان آنست که روح قلبی از ضرر او چون روح دماغی انفعال نیابد بلکه خاصیت و عطریت 790
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 174
تقویت او نماید و حر 791 و برد و رطوبت 792 او را که بروح قلبی است بزعفران و دارچینی تعدیل 793 کنند-

نعناع:

مزاج او حار در آخر اولی و یابس در اول ثانیه باشد و درو عطریت عجیبه و لطیفه بود و حلاوتی مخلوط به مرارت و عفوصت باختلاط 794 لذیذ و 795 با قبض صالح و این معانی به تفریح معین خاصیت باشند 796-

سوسن آزاد 797:

قریب الطبع به زعفران و قریب الاحکام باوست لیکن در حرارت و یبس 798 انقص 799 و بجهت تقویت قلب اصلح بود 800 و به تمتین روح تفریح قریب به تفریح زعفران کند و درو بسط شدید روح و تحریک عنیف او بخارج نباشد چنانچه در زعفران است و منفعت زعفران در غشی مانند منفعت او نبود چه درو تقویت روح بامساک 801 شدید و تحریک انقص 802 بود و در زعفران به تحریک شدید و امساک انقص 803-

سلیخه:

قریب الطبع به دارچینی بود 804 و به لطافتش نرسد-
سنبل و سعد و ساذج: متقارب الطبع و حار و یابس در ثانیه باشند 805 با عطریت و قبض و تلطیف و بخاصیت مقوی و مفرح روح-

عنبر 806:

حار و یابس در ثانیه است و با متانت و لزوجت و عطریت قویه و خاصیت شدیده در تقویت و تفریح- و لهذا مقوی جمیع ارواح 807 و اعضاء رئیسه و مکثر 808 او بود و نسبت به مسک معتدل باشد و آنچه که از خاصیت 809 و عطریت و لزوجت و متانت حاصل شود سابق ازین دانسته شد 810-

عود:

در احکام قریب عنبر بود لیکن ازو اضعف و اقرب 811 به اعتدال باشد و مقوی جمیع اعضا است-

فضه 812:

مایل به برودت و یبوست بود و احکام او بعینه احکام یاقوت است مگر آنکه در فضه ضعیف و قلیل باشند-

فرنجمشک:

احکام بادرنجبویه دارد و ازو ضعیف بود-

فاوانیا:

عود الصلیب است معتدل در حر و برد بود 813 با تجفیف قوی و قبض و تلطیف 814 و بخاصیت مقوی روح 815 دماغی و معین مذکورین در تقویت روح 816 دماغی و نفض 817 فضول 818 او اعانت خاصیت [او 819 نمایند 820 و اسهال سودا 821 و بلغم از جرم دماغ و مده 822 کند و دماغ را خاصیت] مقاومت قبول او بخشد و گمان آنست که او را در قلب نیز چنین تاثیری باشد لیکن مذکور نیست-

فستق:

با عطریت و قبض و لزوجت 823 بود و بهمین‌جهت مفرح و مقوی قلب باشد و لهذا در تریاقات 824 شمرند-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 175

صندل:

بخاصیت تفریح و تقویت قلب کند و عطریت و قبض و تلطیف لطیف او معین خاصیت باشد و برد او در امزجه حاره نیز اعانت خاصیت نماید- و دو قسم بود سرخ و سفید- سفید نسبت به سرخ ابرد باشد و در یبس اقل- یعنی یبوست سفید در اول ثانیه بود و یبوست سرخ در آخر او و روح را حرکت انبساط و متانت بخشد-

قاقله و قرفة الطیب 825 و قرفة الدارچینی:

در طبائع متقارب‌اند و حار و یابس در آخر ثانیه و تقویت قلب 826 و تفریح او بخاصیت کنند 827 و عطریت و قبض و تلطیف 828 او اعانت خاصیت نمایند 829-

ریباس:

قریب الاحوال به حماض اترج است و در طبعیت مساوی 830 او بود و در خاصیت بسیار ضعیف-

رمان شیرین 831:

او معتدل بود و به شف و حلاوت موافق مزاج روح باشد خصوصا روح کبدی-

شقاقل:

مظنون آنست که به تسخین لطیف و ترطیب قوت روح زیاده کند-

تفاح:

بارد و یابس در اولی بود و در تفریح قلب و تقویت او خاصیت عظیمه دارد و عطریت و حلاوت معین اوست و چون با دوائیت غذایتی 832 نیز دارد روح را به تغذیه و 833 تعدیل نیز منفعت بخشد- 834

تمر هندی:

بارد و یابس در ثانیه است و ظن نموده‌اند که تقویت قلب می‌کند و گمان آنست که این مخصوص قلب صفراوی بود و با 835 تبرید تعدیل 836 او و به 837 طبعیت مسهله تنقیه او نماید 838- ث یافته نشد-

خیربوا:

قاقله صغار 839 است و از قاقله کبار لطیف بود-

ذهب 840:

احکام 841 او در میان احکام یاقوت و فضه [و کمتر 842 از یاقوت و فایق 843 از فضه] بود 844 پس از آنچه که 845 در یاقوت مذکور یافته احکام ذهب معلوم گردد و مزاج او معتدل مایل به حرارت لطیفه و فعل او 846 بخاصیت باشد- ض نیز یافته نشد- 847

غاریقون:

حار در اولی و یابس در ثانیه است و بخاصیت تریاق جمیع سموم و مقوی قلب 848 و مفرح او و قوت او که مسهل خلط کدر و ملطف 849 اوست اعانت خاصیت 850 کند.

فصل: [ادویه مرکبه قلب]

ادویه مفرده قلب را تمام و کمال بیان نمودیم 851 الحال می‌باید که مرکبه آن را نیز بیان سازیم.
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 176
و ابتدا به تریاق فاروق و مثرودیطوس نماییم چه هیچ دوای از ادویه مرکبه در ملایمت مزاج انسانی و موافقت او و تقویت قلب [و ازاله] 852 توحش و مقاومت سموم به مرتبه او نمی‌رسد و علل این معانی 853 بعضی از آن معلوم اند و بعضی مجهول- و معلوم آنکه بجهت بسایط حاصل شده و مجهول آنچه از 854 صورت مزاجیه- مثال اول می‌دانیم 855 ما که 856 تریاق و 857 مثرودیطوس از سم افعی و عقرب نافع‌اند و تقویت قلب و کبد و معده نمایند 858 بسبب 859 اجزای که بجهت این فواید مقرراند و مثال ثانی آنکه اشرف فعل هر دو به طبعیت و خاصیت بود که استعداد قبول او بعد مزاج حاصل شده و ملایمت او به 860 طبعیت انسانی بمرتبه کمال باشد و مبدای او از خارج [بود] 861 اگرچه نمی‌دانیم ما که این نسبت یعنی نسبتی که میان قوی ادویه بسیطه و اوزان بسایط هر دو حاصل است به چه علت احداث این استعداد نموده- چنانچه این جهل ما در 862 چیزهائی که حدوث آن به طبعیت بود نه بضاعت نیز موجود است- و عقلای اهل نظر جزم 863 نموده‌اند که ابتدا به تالیف این هر دو دوا بارشاد. الهی 864 و عنایت اوست و امر او وحی یا شبیه با وجود و قیاس بکنهه او نمی‌رسد مگر به قدری که مذکور شد و اگر تمام افعال تریاق از جهت بسایط می‌بود 865 نه بسبب مزاجی که استفاده نموده هر آئینه طری 866 او نسبت به مخمر انفع و 867 افعل می‌شد و امر بخلاف آنست بلکه در طری او منفعتی نیست مگر قلیلی و منفعت و خاصیت نبود مگر در مدرک او و استحکام تخمر 868 او نزد متاخرین در 869 ده سال متحقق شود- و نزد جالینوس در بیست سال و این اختلاف بحسب 870 بلدان حاره و بارده باشد و امید منفعت ازو نزد متاخرین قبل از شش ماه نباشد و خاصیتی که درو بعد تخمر 871 و امتزاج حدوث یافته قیاس ما و جالینوس و دیگر اطبای سلف مقتضی آن نبود بلکه امید آن بود که بعد 872 تخمر و 873 امتزاج خاصیتی جامع خواص بسایط بلکه 874 اضعف ازو در آن هر دو حادث شود با وجود خوف آنکه امتزاج مسقط خواص بسایط گردد و چون الهام الهی و عنایت او در تالیف آن هر دو همراهی نمود خواص او بعد تجربه اضعاف مامول بظهور آمد و ظنی که بود متحقق شد نه یقین و متخلفین از اطبا اعتقاد دارند که در آن هر دو حرارتی زیاده از حد است پس در 875 استعمال نصف مثقال ازو توقف نمایند 876 نه در استعمال چهار مثقال از کمونی 877 و فلافلی 878- و مقتضی قیاس آن است که حرارت در یک شربت این دو 879 معجون از سایر معاجین اکثر است- چه در نصف مثقال از تریاق و مثرودیطوس دو دانگ و یک طسوج عسل بود و سه طسوج ادویه و در عسل قوت همین‌قدر ادویه نفوذ 880 نموده و معهذا در آن هر دو ادویه بارده نیز داخل‌اند چنانچه افیون مگر آنکه از تخمیر 881 قوت شی مضاعف شود خواه حار باشد و خواه بارد و نیز تخمر 882
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 177
در جوهر رطب احداث زیاده تسخین کند و نیز اقبال طبعیت بر تریاق نسبت به معجونین مذکورین اکثر بود پس بنابراین وجوه تاثیر تریاق در قوت مساوی تاثیر آن هر دو باشد یا قدری زاید لیکن نه بمرتبه که از استعمال او خوف کنند و بر استعمال این هر دو جسارت تمام و حال آنکه دو 883 معنی اول گاهی 884 در این هر دو معجون نیز یافته شوند 885 و با وجود این تجبن 886 از تخمر 887 او و تجبن به طری آن نبود و همچنین است 888 حال این 889 متخلفین در جسارت بر شفی 890 حب قوقایا و حب منتن 891 و حب سورنجان و جبن 892 از ایارج 893 اوغاذیا و ایارج ارکاغانیس با وجود آنکه ادویه مضره 894 درین هر دو قلیل اند و مصلحات آن کثیره و هرگاه که تامل کردم حرارت تریاق در ذات خود در درجه ثانیه یافتم و حرارت مثرودیطوس را اقل ازو به قلیلی و این بحسب قوی بسایط هر دو و اوزان او بود و آنچه توهم نموده‌اند که آن هر دو بسبب مزاج و تخمر و اکتساب حرارت از خارج می‌نمایند امری است غیر مدرک بقیاس بلکه تخمین صناعی تجربی و حال آنکه به تجربه 895 نیز از تریاق و 896 مثرودیطوس سخونتی زاید 897 بر سخونت کمونی و فلافلی نمی‌بینم و امام افعال سریعه و قویه که از 898 تریاق و مثرودیطوس ظاهر شود 899 بسبب شدت حرارت و برودت نباشد بلکه بخاصیت شریفه بود که از خواص بسایط یا از خارج حاصل است پس در تریاق و مثرودیطوس تسخین و احراق زاید [بر] 900 معاجین 901 اخری 902 نبود چنانکه مظنون 903 است و چون انسانی معتدل المزاج در اوقات معتدله یا بارد 904 یکی را از آن هر دو بمقدار معتدل استعمال نماید 905 و تواتر و اکثار 906 نکنند در تقویت قلب منفعت عظیم بخشد و حفظ صحت نماید- و از عوایل عفونات و بائیه و 907 حرکات ردیه 908 اخلاط و ضرر سموم امن 909 بخشد 910 و تقویت تمام قوی و اطالت عمر کند و در شخصی که سوی مزاج حار دارد و [در] 911 فصول حاره و بلدان حاره رخصت استعمال او نبود و همچنین است حال جوارشات و معاجین حاره مگر وقت ضرورت ظاهره و قریب تریاق و مثرودیطوس درین باب دواء المسک مر و حلو بود و در مزاج معتدل و بارد مر اقوی و اوفق باشد- و در مزاج حار حلو و دواء المسک در تفریح نسبت به تریاق قصور کثیر ندارد و در تقویت قلب او را نسبت به 912 تریاق قصور معتدل بود و 913 تقویت سایر اعضا قصور شدید و اکثر فعل او به قلب تفریح و انعاش 914 روح است و مقاومت جمیع سموم نکند 915 بلکه آنچه که قائم‌مقام بیش بود و فایده او در 916 لذوع 917 نسبت به سموم مشروبه اقل باشد و نفع هر دو تریاق عام 918 است و دواء المسک مر را گاهی باین نوع تعدیل کنند که بگیرند ده مثقال ازو با عصاره سیب شیرین و انار شیرین و به 919 شیرین که هریک پنجاه مثقال بود طبخ دهند تا بقوام آید پس در حار مزاج استعمال نمایند 920 و چون مزاج
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 178
هریک 921 بسیار حار بود به میاه مذکوره عصاره ریباس و آب حماض اترج نیز مخلوط کنند و مقدار شربت ازو چنان مقرر سازند 922 که شربت دواء المسک مع ثلثه امثال ربوب درو محفوظ باشد مثلا شربت [اگر 923 از دواء المسک یک مثقال بود بعد ادخال و امزاج ربوب مذکوره شراب] ازو سه مثقال یا چهار مثقال بود- تا 924 منفعت دواء المسک کبیر بحسب 925 خاصیت حاصل شود و تسخین مفرط او 926 منکسر 927 گردد و همچنین حکم مفرح کبیر و صغیر-
و معجون نجاح کندی 928 بجهت ضعف قلب سوداوی و علت 929 مالیخولیا نافع است و منفعت 930 او [در] 931 تصفیه نسبت به تقویت اکثر بود و منفعت دواء المسک و مفرح بالعکس و همچنین جهت معجون نجاح برای توحش سوداوی و مالیخولیا اوفق بود و دواء المسک و مفرح بخفقان و غشی-

فصل: [سکنجبین]

از ادویه مرکبه و مجربه سکنجبین است که تالیف نموده‌ایم 932 جهت توحش سوداوی و صرع تنقیه علت و نضج مواد برفق کند 933- پس مسهل ضعیف فعل قوی نماید- صفت آن افتیمون ده درم بسفایج 934 شش درم گاؤزبان پانزده درم حاشا 935 زوفا 936 کمافیطوس 937 از هریک چهار درم پرسیاؤشان پنج درم تربد 938 شش درم تخم بادرنجبویه تخم بادروج تخم فلنجمشک 939 زرنباد درونج بهمن سرخ بهمن سفید ساذج هندی سنبل الطیب 940 قاقله از هریک سه درم و نیم تخم کثوث تخم کاسنی اصل السوس بیخ کاسنی هریک 941 دوازده درم گلقند سکری وزن 942 همه ادویه همه را در سرکه کهنه به قدری که بپوشد یک شبانه‌روز بخیسانده 943 پس هفت رطل آب داخل نموده 944 بآتش ملایم طبخ دهند تا نصف سرکه باقی ماند صاف نموده 945 بقوام آرند و اگر گلقند 946 کفایت نکند 947 شکر سفید نیز آن مقدار اندازند که خوش‌طعم گردد و ده 948 روز استعمال نمایند هر روز 949 بقدر پانزده درم تا بیست درم که نفع عظیم 950 بخشد-
و اگر ماده قلیل در اورده و شراین راسخ بود و اعضای رئیسه مستعد 951 تولد این خلط پس این شربت مجرب است- صفت آن تخم کاسنی تخم 952 بادرنجبویه [تخم 953 فرنجمشک از هریک بیست درم 954 گاؤزبان سی درم برگ بادرنجبویه] پانزده درم بیخ سوسن آسمان گونی پنج درم اصل السوس ده درم بسفایج تخم بادیان هر واحد 955 هفت درم همه را 956 در هفت امثال گلاب و یک ضعف 957 عصاره سیب شیرین بجوشانند تا سه اضعاف باقی ماند پس صاف نموده 958 شکر سفید داخل کرده بقوام جلاب آرند و اگر بقیاس نسخه سابق سکنجبین سازند نیز جایز بود- نسخه‌ایست بسیار شریف که تجربه نمودیم
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 179
معجونا و اقراصا و بحسب مزاج زیاده و نقصان کردیم پس منفعت او در تقویت قلب شدید یافتیم 959 و این خمیره او بود مروارید کهربا بسد هریک 960 یک درم و نیم ابریشم مقرض سرطان نهری 961 محرق هریک یک مثقال و یک دانگ گاؤزبان پنج درم براده طلا 962 دو دانگ یاقوت یک درم تخم فرنجمشک تخم بادروج تخم بادرنجبویه برگ بادرنجبویه هر واحد سه درم بهمن سفید بهمن سرخ عود هندی حجر 963 ارمنی لاجورد مغسول مصطگی سلیخه دارچینی زعفران دانه هیل قاقله کبار بسباسه کباب 964 از هریک یک مثقال افتیمون وزن دو 965 درم و نیم اسطوخودوس سه درم جدوار یک مثقال و اگر یافته نشود زرنباد دو مثقال بدل کنند و درونج عقربی دو مثقال تخم کاسنی [پنج درم] 966 و تخم خیار 967 چهار درم ترنجبین ده درم گل سرخ چهار درم مشک دو مثقال کافور عنبر هر 968 یک یک مثقال سنبل الطیب ساذج هندی هریک دو درم گاهی اقراص سازند و گاهی بعسل معجون و بجهت معتدل بحال 969 دارند و تغییر نکنند و در صورت ساختن 970 اقراص وزن هر قرص یک مثقال نمایند و در صورت معجون به سه 971 امثال 972 عسل بدستور مرتب 973 کنند و اگر خواهند که بعد تخمیر استعمال نمایند واجب بود که افتیمون 974 و جند بیدستر هریک پنج درم درو اندازند 975 و قبل از 976 شش ماه استعمال نکنند و برای شخصی که سوی مزاج حار دارد زعفران و مشک نیم مثقال کنند و افتیمون موقوف سازند و بدل او پنج درم شاهتره و سنامکی چهار درم اندازند و نیز گل سرخ ده درم تخم خرفه هشت درم طباشیر پنج درم تخم کاهو دو درم صندل سفید سه درم داخل نمایند و ادویه دیگر بحال دارند 977 چنانکه ذکر شد اقراص سازند و یا بعسل معجون- و بجهت بارد مزاج پوست 978 جوزبوا 979 و پوست اترج و عود بلسان و زنجبیل و فلفل از هریک سه درم جند بیدستر دو 980 مثقال افزایند و کافور نیم مثقال کنند و لایق است 981 که صاحب مزاج حار نصف شربت او را با 982 یک مثقال طباشیر به رب سیب سرشة تناول کند 983 و صاحب مزاج بارد شربت او را با یک طسوج جند بیدستر و یک دانگ حلتیت طیب و معالجه کرده‌ام من باین معجون 984 شخصی را که قایم‌مقام ملوک بود از مالیخولیای صعب که مشابهت به مانیا و جنون سبعی 985 داشت و در نسخه معتدل یاقوت رمانی مسحوق یک مثقال افزودیم پس بعد یاس شفای کلی یافت ترکیبی که باصحاب امزجه حاره و کسانی که خفقان و ضعف قلب آنها بسبب سوی مزاج حار باشد مختص است.
صفت آن تخم کاهو مغز 986 تخم خرپزه مغز تخم کدو 987 مغز 988 تخم خیار از هریک پنج درم تخم خرفه چهار درم مروارید 989 بسد کهربا 990 سرطان نهری محرق ابریشم مقرض هریک یک مثقال صندل 991 سفید دو مثقال رب 992 گذر یک مثقال و اگر یافته نشود چوب گذر سه مثقال بدل او کنند 993 عود هندی
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 180
درونج عقربی زرنباد بهمن سفید از هریک دو درم طباشیر سفید قاقله صفار 994 از هریک سه درم گل سرخ منزوع الاقماع که در سایه خشک نموده 995 باشند هفت درم زعفران نیم مثقال کافور مسحوق یک جزو مشک عشر جزو عنبر سدس جزو و جمله یک مثقال و نصف 996 گاؤزبان پنج مثقال بدستور سابق اقراص سازند و با رب 997 سیب و رب به و رب 998 انار بالسویه بقدر کفایت-
معجون 999 جلابی است قریب النفع ازو عصاره گاؤزبان عصاره کاسنی بالسویه عصاره سیب چهار امثال یکی گلاب دو امثال همه 1000 عصارات شکر طبرزد سدس همه بدستور بقوام آرند-
جلاب دیگر: برگ بادرنجبویه را 1001 در گلاب بجوشانند تا اخذ 1002 قوت او نماید 1003 یا عصاره او را با یک ثلث یا دو ثلث گلاب آمیزند و بقوام 1004 جلاب آرند جهت جمیع انواع ضعف قلب نافع بود خصوصا چون گاؤزبان یابس نیز در طبیخ اندازند یا عصاره او را با 1005 عصاره بادرنجبویه مخلوط سازند و اگر 1006 مزاج شدید الحرارت بود 1007 از عصاره بادرنجبویه تقلیل کنند 1008 و عصاره گاؤزبان زیاده و الا هر دو مساوی گیرند-

فصل استفراغ مواد سوداوی‌

واجب است که بعد نضج و تلیین کنند پس اگر خلط موذی در تمام بدن بود ابتدا باستفراغ تمام بدن نمایند و از اوفق مستفرغات 1009 آنست که ایارج 1010 اوغاذیا 1011 مدرک را در 1012 سی درم طبیخ افتیمون حل کنند و بنوشد صفت 1013 طبیخ افتیمون: [افتیمون] 1014 یک اوقیه مویز منقی دو اوقیه در دو رطل 1015 آب بآتش ملایم بجوشانند تا بقدر سی درم آید پس صاف نمایند 1016- و اگر مستفرغ نشود به طبیخ افتیمون معروف استفراغ کنند و یا بهشت درم افتیمون حدیث با سکنجبین- و باید که انضاج 1017 مواد اول به سکنجبین مذکور نمایند مگر آنکه خوف سحج 1018 بود 1019 پس نضج 1020 به جلابی دهند 1021 که بعد سکنجبین مذکور است-
و از 1022 حبوب قویه حبی باین صفت بود: ایارج فیقرا افتیمون 1023 از هریک سه درم اسطوخودوس بسفایج 1024 غاریقون 1025 از هریک نیم 1026 درم شحم حنظل ربع درم سقمونیا ملح نفطی مقل هریک 1027 یک دانگ-
دیگر که ازو افضل است: ایارج فیقرا افتیمون اسطوخودوس هریک نیم درم حجر ارمنی لاجورد مغسولین غاریقون شحم حنظل ملح 1028 نفطی هر واحد ربع درم عود هندی مصطگی 1029 نعناع هریک یک دانگ خربق 1030
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 181
سیاه یک طسوج سقمونیا دو طسوج بدانکه خربق را اگر در مطبوخات بوزن یک درم و 1031 در حبوب بقدر نیم دانگ اندازند ضرر نرساند 1032 و تقویت عمل ادویه دیگر کند-
و چون با خلط سوداوی خلط بلغمی نیز بود یا 1033 سوداوی بلغمی باشد 1034 استفراغ باین حب کند 1035 صفت آن تربد 1036 افتیمون از هر یک وزن یک درم حاشا شحم 1037 حنظل غاریقون حجر ارمنی مغسول از هر 1038 یک ربع درم سقمونیا مقل هریک یک دانگ اسطوخودوس دو دانگ خربق نیم دانگ 1039 به آب گندنا حبوب سازند-
و این حبوب قوی العمل باشند و چون حبوب ضعیفه مطلوب بوند 1040 واجب است که ترکیب آنها 1041 تغیر ندهند بلکه در اوزان قدر شربت بحسب تخمین 1042 صناعی 1043 تقلیل کنند 1044 مثلا نصف یا ثلث آن استعمال نمایند و وقتی‌که استفراغ کل بدن مقصود نباشد و تنقیه ناحیه راس و قلب منظور بود 1045 حب شبیار 1046 استعمال نمایند- صفت آن بجهت کسی که سوداوی صرف دارد افتیمون هلیله کابلی هریک یک جزو ایارج فیقرا یک جزو نصف اسطوخودوس دو ثلث جزو خربق سدس جزو مصطگی عود خام بسفایج هریک نیم جزو حجر ارمنی مغسول شحم حنظل هریک ثلث جز کوفته و بیخته 1047 بعصاره سیب بقدر نخود حبوب سازند شربت از یک درم تا 1048 یک مثقال وقت شب و روزانه 1049 به سکنجبین حل کرده غرغره نمایند-
دیگر برای کسی که سوداوی او بلغمی بود 1050؛ تربد 1051 غاریقون افتیمون اسطوخودوس هلیله کابلی هریک یک جزو صبر 1052 یک جزو نیم عود هندی نیم جزو مصطگی یک جزو مقل یک جزو حاشا نیم جزو بطور گذشة حبوب سازند-
دیگر برای صفراوی 1053 سوداوی: تربد 1054 افتیمون سنامکی شاهتره هریک یک جزو هلیله زرد یک جزو ثلث صبر یک 1055 جزو لاجورد مغسول دو ثلث جزو 1056 مصطگی یک جزو گل سرخ دو ثلث جزو بدستور معمول حبوب 1057 سازند-
قال الشیخ 1058 الرئیس فهذا ما حضر 1059 نا من الکلام فی الادویة القلبیة علی اقصی ما یمکن الاقتصار 1060 و قد حان لنا ان نتم 1061 هذه المقالة 1062 حامدین بواهب 1063 القوة علی تتمیمها و مصلین علی انبیائه 1064 المرسلین و خصوصا علی نبینا محمد 1065 سید المرسلین و عترته الطیبین 1066 الطاهرین اجمعین 1067-.
نمام 1068 رساله تفریح القلوب یعون الملک الستار العیوب و غفار الذنوب-
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 182

حواشی‌


______________________________
(1) «در هر» عثمانیه- «هر» نظامیه
(2) «تحصی» عثمانیه «تخصی» نظامیه
(3) «می‌نماند» آصفیه
(4) «مومن» عثمانیه
(5) «غضی» نظامیه
(6) در عثمانیه پس از «آل اطهار» «و اصحاب اخیار» نیز اضافه است
(7) در عثمانیه «وارث» نوشته نشده
(8) «و بعد» نظامیه
(9) در نظامیه «اللّه» نوشته نشده
(10) «فواید شریفه و قواعد لطیفه» آصفیه- «قواید» نظامیه
(11) در سالار جنگ و نظامیه «که» نیست- از عثمانیه و آصفیه برگرفته‌ایم
(12) «شوند» عثمانیه آصفیه نظامیه
(13) «بیت» نظامیه
(14) «مسمی نموده» عثمانیه نظامیه
(15) «ولی توفیق» نظامیه
(16) در عثمانیه سربند «فصل» نوشته نشده
(17) در عثمانیه پیش از «حق تعالی» «بدانکه» نوشته است
(18) در سالار جنگ «و» نیست از نسخه‌های دیگر گرفته شده است
(19) در سالار جنگ و عثمانیه «در» نوشته نشده- از نسخه دیگر اضافه کرده شد
(20) «اجزا» نظامیه
(21) در آصفیه «را» نیست
(22) در عثمانیه پیش از «پیدا»، «و» نیز است
(23) «و از حیثیه» عثمانیه
(24) «چنانکه» آصفیه نظامیه
(25) «امزجه» نظامیه
(26) «مزاحی» نظامیه
(27) در آصفیه «تا که» نوشته نشده
(28) در نظامیه پس از «استعداد»، «او» اضافه است
(29) «نبوده» عثمانیه نظامیه
(30) در نظامیه «آنکه» نوشته نشده
(31) در عثمانیه و نظامیه «بود» نوشته نشده
(32) در آصفیه «تا که» نوشته نشده
(33) در سالار جنگ «و» و در عثمانیه و نظامیه «او» نوشته شده است- «آن» از آصفیه گرفته شد
(34) در عثمانیه «ما» نوشته نشده
(35) «اخلاط» نظامیه
(36) «عدوث» نظامیه
(37) «اخلاط» نظامیه
(38) در سالار جنگ «شد» است- «شود» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(39) «بسبب» عثمانیه آصفیه نظامیه
(40) «مستعد» عثمانیه نظامیه
(41) اضافه «قبول» از روی نسخه آصفیه است- در نسخه‌های دیگر نوشته نشده
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 183
______________________________
(42) در نظامیه «که» نوشته نشده
(43) در نظامیه پیش از «قوای»، «قبول» آمده
(44) در عثمانیه یک سطر از «بصر» تا «قبول قوای» اصلا نوشته نشده
(45) عبارت از «قوت» تا «استعداد» در آصفیه نوشته نشده
(46) در عثمانیه و نظامیه پیش از «قوت» «قبول» نوشته شده است
(47) در سالار جنگ و آصفیه «عصبیه» نوشته شده است «عصبه» از عثمانیه نظامیه گرفته شد
(48) در آصفیه «اند» نوشته نشده
(49) در سالار جنگ و عثمانیه و نظامیه «حمل» نوشته شده است- «تحصیل» از آصفیه گرفته شد
(50) «ای» نظامیه
(51) «نصحت» نظامیه
(52) «علاوه برین» آصفیه
(53) در نظامیه «حکیم» نوشته نشده
(54) در نظامیه «قوای» نوشته نشده
(55) «می‌شود» آصفیه
(56) «کمال» آصفیه
(57) «یمن» نظامیه
(58) در نظامیه «از» نوشته نشده
(59) در آصفیه «اجسام» نوشته نشده
(60) در آصفیه بجای «و قلیل القدر» «مانند و» نوشته شده است
(61) «بآنها» نظامیه
(62) «تراویر» عثمانیه
(63) در آصفیه «و بعید نیست» نوشته نشده
(64) در آصفیه «در» نوشته نشده
(65) «بساط» نظامیه
(66) «بود» نظامیه
(67) «مضادة الطبع» آصفیه
(68) «یا بسیطه مرکبه» نظامیه
(69) «اینها» آصفیه
(70) در آصفیه پیش از «استعداد» «اشد» هم افزوده شده است
(71) «حاده» عثمانیه نظامیه
(72) «تکابؤ» عثمانیه- «حتی تکافو وسط اضداد» آصفیه
(73) «نطفیه» آصفیه نظامیه
(74) «ماوی» نظامیه
(75) در سالار جنگ «شود» نوشته شده- «اند» از نسخه‌های دیگر گرفته شد-
(76) «اطلاع» آصفیه
(77) در عثمانیه آصفیه و نظامیه بجای «نور» «وی» نوشته شده است
(78) «متضاد» آصفیه
(79) در عثمانیه بجای «فصل» «فایده» نوشته شده است
(80) در آصفیه پس از «شدت» «و ضعف» هم افزوده شده
(81) در نظامیه «تفرقه» نوشته نشده
(82) در آصفیه «بفرق» نوشته نشده
(83) در سالار جنگ پس از «چه» «هر» هم اضافه است که در هر سه نسخه دیگر نیست
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 184
______________________________
(84) در سالار جنگ «چون» نوشته شده- «حزن» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(85) «باشد» عثمانیه
(86) «باشد» آصفیه
(87) در عثمانیه بجای «که» «و» نوشته شده است
(88) «احدی» عثمانیه
(89) «باستعداد» نظامیه
(90) در آصفیه «از ان» نوشته نشده
(91) در نظامیه واژه «فصل» نوشته نشده
(92) در آصفیه «احساس حلو» نوشته نشده
(93) «غضیه» عثمانیه
(94) «عمل» نظامیه
(95) در نظامیه پس از «هر کمال» «امر لایق بود که حاصل شود در خیری بعد از آن که درو نبوده» نیز افزوده شده است
(96) «اکثری» عثمانیه
(97) «غیر طبیعی» عثمانیه
(98) «بالغرض» نظامیه
(99) «چنانکه» نظامیه
(100) «مثل» نظامیه
(101) در آصفیه پیش از «برای» «و این» هم است
(102) «تاری شد» نظامیه- «ظاهری باشد» آصفیه
(103) «بکلمات» نظامیه
(104) «فروج» نظامیه
(105) در آصفیه «طبعی» در محل «غیر طبعی» نوشته شده است
(106) «مصنون» عثمانیه نظامیه
(107) «بودن پس» نظامیه
(108) در نظامیه پس از «ملتذ» «روح لذت یابنده درینجا معنی بر سبیل صفت موصوف است» نوشته شده است
(109) «متلذ» عثمانیه
(110) در آصفیه «کثیر و» نوشته نشده
(111) در آصفیه «وافر» نوشته نشده
(112) در آصفیه پیش از «در» «روح» افزوده شده است
(113) «نماند» آصفیه
(114) در سالار جنگ «در» نوشته نشده و از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(115) «اضد» نظامیه
(116) «در» آصفیه
(117) «سا طبع» عثمانیه
(118) در آصفیه و نظامیه «و مشایخ» نوشته نشده
(119) در عثمانیه و نظامیه «مظلم» و در آصفیه «و مظلم و غلیظ» نوشته نشده
(120) «نکنند» نظامیه
(121) در سالار جنگ «و یا مظلم باشد چنانچه در اصحاب سودا» نوشته نشده- از نسخه‌های دیگر اضافه کرده شد
(122) در نظامیه جای واژه «فصل» خالی است
(123) در نظامیه «و» بجای «او» نوشته شده است
(124) در عثمانیه «او» نوشته نشده
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 185
______________________________
(125) در سالار جنگ و آصفیه «بشارت» نوشته شده است- «بشارت» از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(126) در آصفیه «فرح» نوشته نشده
(127) «فرح» آصفیه. نظامیه
(128) در سالار جنگ «لذاد» نوشته شده است «لذاته» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(129) در آصفیه «معتدل المزاج» نوشته نشده
(130) «تاثر» عثمانیه
(131) «مستقل» آصفیه
(132) «تاثر» عثمانیه
(133) «اسباب فلکیه نفع» آصفیه
(134) «لذات» نظامیه
(135) در نظامیه پس از «است» «روح» نوشته شده است
(136) «تاثر» عثمانیه
(137) «زیاده روح چه» آصفیه
(138) «نسبت» آصفیه
(139) «متضاعده» نظامیه
(140) «لطف روح» نظامیه- «لطیف روح» عثمانیه
(141) در سالار جنگ پس از «روح حیوانی» «در کهنه» نوشته شده است «و بجهت» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(142) «بر» عثمانیه نظامیه
(143) در نظامیه «صرفه» نوشته شده است
(144) در نظامیه «در» نوشته نشده
(145) «وافی» نظامیه
(146) «باشد» آصفیه
(147) «آمد» عثمانیه
(148) در آصفیه پس از «زیاده» «بود» هم اضافه است
(149) «اعتبار» عثمانیه
(150) در سالار جنگ «تمکن بر» نوشته نشده- از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(151) در آصفیه «حصول» نوشته نشده
(152) در نظامیه «از» نوشته نشده
(153) «ضدیقه» نظامیه
(154) «خطابیه» آصفیه
(155) «باشند» آصفیه
(156) «شود» آصفیه
(157) در آصفیه «بجهت» نوشته نشده
(158) «تذکره» آصفیه نظامیه
(159) «معاشرت» آصفیه
(160) «مهات» عثمانیه
(161) «شود» عثمانیه نظامیه
(162) «سودا» آصفیه
(163) «موضوع» نظامیه
(164) در نظامیه جای «فصل» خالی است
(165) در سالار جنگ «اتصال» نوشته شده است «اتصالات» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 186
______________________________
(166) «بجواهر» عثمانیه- «جواهر» نظامیه
(167) در نظامیه «او» نوشته نشده
(168) «تکثر» سالار جنگ و آصفیه
(169) در عثمانیه «را» نوشته نشده
(170) «کند» آصفیه
(171) «خارجیه» آصفیه
(172) «عارضیه» آصفیه
(173) «نتوند» عثمانیه نظامیه
(174) «باشند» نظامیه
(175) در آصفیه «هر» نوشته نشده
(176) «شدید» عثمانیه نظامیه
(177) «نمایند» آصفیه
(178) «تکرار» نظامیه
(179) «که اشهر است چنین» آصفیه
(180) «عمل طویل» عثمانیه
(181) «یا تحلل» عثمانیه
(182) در عثمانیه و نظامیه «لطافت» نوشته نشده[4]

تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا) ؛ ص186
(183) «ماده غامه غذائیه» عثمانیه- «ماده غذائیه» نظامیه
(184) در نظامیه «هر» نوشته نشده
(185) «متاخر» عثمانیه
(186) «سیال» عثمانیه- «بسیلان» نظامیه
(187) «مکرر» عثمانیه
(188) «بو» نظامیه
(189) در عثمانیه «که» نوشته نشده
(190) در عثمانیه و نظامیه پس از «شدت» «و» نیز هست
(191) در نظامیه «روح» نوشته نشده
(192) «تشحض» عثمانیه
(193) «الفراح» عثمانیه
(194) «عامه» نظامیه
(195) «منتهای» عثمانیه
(196) در آصفیه «فی الواقع» نوشته نشده
(197) «انشراح» عثمانیه
(198) در نظامیه «این» نوشته نشده
(199) «بشکل جهت» آصفیه
(200) در عثمانیه پیش از «انفعالیه» «اتصالیه» نوشته شده است
(201) «ثانین» عثمانیه نظامیه
(202) «حالتیه» عثمانیه
(203) «ضعف» نظامیه
(204) «محزون» آصفیه
(205) «مخالف» عثمانیه
(206) «بسبب» آصفیه
(207) «بجهت» آصفیه
(208) در نظامیه «هریک» نوشته نشده
(209) «مخالف» عثمانیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 187
______________________________
(210) «اکثر» عثمانیه نظامیه
(211) «قوای» عثمانیه
(212) در عثمانیه «باشد یکی انفعال» نوشته نشده
(213) در نظامیه «بود» نوشته نشده
(214) در آصفیه «لازم» نوشته نشده
(215) در آصفیه «اختیار» نوشته نشده
(216) «یش» عثمانیه
(217) در آصفیه «وقت حصول موذی» نوشته نشده
(218) «برده» عثمانیه نظامیه
(219) در نظامیه «را» نوشته نشده
(220) در آصفیه پس از «پنجم»، «آنکه» نیز افزوده شده است
(221) در سالار جنگ «مزاج» نوشته نشده از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(222) در آصفیه «سخونت روح» نوشته نشده
(223) در نظامیه «معد» نوشته نشده
(224) «ثفل» نظامیه
(225) «انتقال» نظامیه
(226) «نشود» عثمانیه
(227) در آصفیه پس از «کدر»، «وقتی‌که» نیز نوشته شده است
(228) «شهات» عثمانیه
(229) در آصفیه «و برودت» نوشته نشده
(230) «بود» آصفیه
(231) «مشرف» آصفیه
(232) در عثمانیه و نظامیه «دم» نوشته نشده
(233) «مفراحتیه» عثمانیه نظامیه
(234) «محزانیته» عثمانیه نظامیه
(235) «مشهی‌ء» عثمانیه- «سیی» نظامیه
(236) «وقفست» عثمانیه
(237) «لذات» نظامیه
(238) «بخو» عثمانیه
(239) در آصفیه «غلیظ» نوشته نشده
(239*) در عثمانیه «جن» در نظامیه «جبن» در آصفیه «جین» در سالار جنگ «چنین» نوشته شده است- این واژه اصلا «جبن» است و پس از تطبیق با نسخه عربی چاپ تاشقند و ترجمه اردوی آن چاپ کلکته آن را در متن قرار داده‌ایم (جبن بمعنی بزدلی)
(240) «کذر» نظامیه
(241) در آصفیه «او از قیام غضب» نوشته نشده
(242) در آصفیه بجای «و» «لکن» نوشته شده است
(243) در آصفیه «صاحب» نوشته نشده
(244) «اخعد» عثمانیه
(245) «بود» عثمانیه آصفیه
(246) «تقریر» آصفیه
(247) در آصفیه «که» نوشته نشده
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 188
______________________________
(248) «بوذی» نظامیه
(249) در آصفیه «که» نوشته نشده
(250) در آصفیه «بسوی» نوشته نشده
(251) در آصفیه «به» نوشته نشده
(252) در آصفیه «خیال» نوشته نشده
(253) در آصفیه «او» نوشته نشده
(254) در سالار جنگ «قوای» نوشته نشده- از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(255) در آصفیه عبارت از «محرکه» تا «شان قوی» نوشته نشده
(256) در عثمانیه پس از «آن» «عکس» مکرر نوشته شده است
(257) «نیز» عثمانیه
(258) «بمسترله» عثمانیه
(259) در عثمانیه پس از «بسیار»، «باشد» هم نوشته شده است
(260) «مستقر نبود پس حقد نشود» آصفیه
(261) در آصفیه «که» نوشته نشده
(262) «یائس» عثمانیه
(263) در آصفیه «که» نوشته نشده
(264) «یابد» آصفیه
(265) «مستقر نشود» آصفیه
(266) «چنتان» عثمانیه
(267) «قلب» نظامیه
(268) «ننبرد» نظامیه
(269) در آصفیه این عبارت کاملا بدین‌گونه است «امری که وقوع یابد بحسب کالواقع نه در امری که»
(270) «بر او وقوع» عثمانیه نظامیه
(271) در عثمانیه «باشد» نوشته نشده
(272) در آصفیه «بسوی» نوشته نشده
(273) «نگردد» آصفیه
(274) «تخلیل» نظامیه
(275) «حکایت» عثمانیه
(276) در نظامیه «باشد» نوشته نشده
(277) در عثمانیه «بود» نوشته نشده
(278) در نظامیه پس از «سببی» «که» هم نوشته شده است
(279) «او» نظامیه
(280) «جمیع و منیع» نظامیه
(281) در سالار جنگ «با» نوشته نشده- از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(282) «تربد» عثمانیه
(283) «تلذه» عثمانیه
(284) «تعض» نظامیه
(285) «سوازو» نظامیه- «و ازو» عثمانیه
(286) در آصفیه از «و لاجورد» تا «گاؤزبان» از قلم کاتب افتاده
(287) در سالار جنگ پس از «مزاج» «محتاج» نوشته شده است و بجای محتاج «روح» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(288) «جمع» عثمانیه
(289) در سالار جنگ «بود» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 189
______________________________
(290) در سالار جنگ و عثمانیه «مسخنی» نوشته شده است «تسخین» از آصفیه و نظامیه گرفته شد
(291) «منکر» عثمانیه
(292) در نظامیه «سازیم» نوشته نشده
(293) «اصواب» عثمانیه نظامیه
(294) «اصلا» نظامیه
(295) «اصلی» عثمانیه آصفیه
(296) در آصفیه و نظامیه «مر» نوشته نشده
(297) «بود» عثمانیه آصفیه نظامیه
(298) در نظامیه بجای «قسم»، «روح» نوشته شده است
(299) در آصفیه «قسم» نوشته نشده
(300) «محال» نظامیه
(301) «طبیب» عثمانیه
(302) در آصفیه «تولد» نوشته نشده
(303) در نظامیه میان «غذا» و «بدن» «بر» نیز نوشته شده است
(304) «کثیر» عثمانیه
(305) «است» آصفیه
(306) در آصفیه «و روح طبعی» نوشته نشده
(307) در آصفیه «و تغذیه» نوشته نشده
(308) در عثمانیه پس از «قوای»، «را» نیز اضافه است
(309) در عثمانیه «با مباین» نوشته نشده و در آصفیه «یا» در جای «با» نوشته شده است
(310) در عثمانیه بجای «ماده» «ده» نوشته شده است
(311) در آصفیه «فاعله» نوشته نشده
(312) در آصفیه از «چون بعضی» تا «دویم آنکه» نوشته نشده
(313) «جمع» عثمانیه نظامیه
(314) در آصفیه بجای «از اول» «رازوال» نوشته شده است
(315) «او» آصفیه
(316) «شود» آصفیه نظامیه
(317) در سالار جنگ «از» نوشته نشده- از عثمانیه و نظامیه گرفته شد-
(318) در آصفیه «دو» نوشته نشده
(319) در عثمانیه «است» نوشته نشده
(320) در آصفیه میان «هر» و «بالقوة» «تا» نوشته شده است
(321) «شود» آصفیه
(322) در آصفیه از «خاصیت» تا «سایلی» نوشته نشده
(323) «احتراق» نظامیه
(324) در سالار جنگ «جواب» نوشته نشده از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(325) «یعنی» عثمانیه
(326) «حدید» عثمانیه نظامیه
(327) در هر سه نسخه از «و حصول» تا «بلکه» نوشته نشده
(328) «احتراق» آصفیه
(329) «جهل» نظامیه
(330) «مسببی» نظامیه
(331) در آصفیه «اند و غریب» نوشته نشده
(332) «نباشد» عثمانیه «نمی‌شود» آصفیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 190
______________________________
(333) در آصفیه از «تا از عدم» تا «لازم آید» نوشته نشده
(334) در سالار جنگ «او مطلقا» نوشته نشده- از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(335) در نظامیه «و یا به ثقل» نوشته نشده
(336) در آصفیه «از» نوشته نشده
(337) «با طبیعت عرضیه» آصفیه
(338) «از» آصفیه
(339) «صلابتی» آصفیه
(340) «باذنی» نظامیه
(341) در نظامیه «مزاج» نوشته نشده
(342) «نباتات» آصفیه. «استفاده نبات» نظامیه
(343) «چشم» عثمانیه
(344) در عثمانیه «دو» بجای «درو» نوشته شده است
(345) «صفت» نظامیه
(346) «است» عثمانیه
(347) در سالار جنگ «جهل» نوشته نشده- از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(348) «مبدای» آصفیه
(349) در آصفیه پیش از «اجسام» «و» نوشته شده است
(350) «می‌دانم» آصفیه
(351) «مباذی» نظامیه
(352) «می‌دانم» آصفیه
(353) «طبعیت» آصفیه
(354) «موجودانم» نظامیه
(355) در آصفیه «از» نوشته نشده
(356) «عجب» عثمانیه آصفیه نظامیه
(357) «بحسب» نظامیه
(358) در نظامیه «او» نوشته نشده
(359) در آصفیه «و» نوشته نشده
(360) «استعداد» عثمانیه آصفیه نظامیه
(361) در سالار جنگ «تحقیق» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(362) در سالار جنگ «نظر» نوشته نشده از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(363) «جمع» عثمانیه
(364) «بودی» آصفیه
(365) «متصعه» نظامیه
(366) در عثمانیه و نظامیه بجای «شود» «بود» نوشته شده است در آصفیه هیچ‌کدام از «شود» یا «بود» نوشته نشده
(367) «بر» نظامیه
(368) «هرچه» عثمانیه نظامیه
(369) در نظامیه «این» نوشته نشده
(370) «عجیب» نظامیه
(371) «وند» عثمانیه «وندره» آصفیه
(372) در عثمانیه پس از «ادویه» عبارت بالا یعنی «که در یک معنی مشترک‌اند درینجا ذکر کنیم و پیش ازین صفات» تکرار شده است
(373) «عدد» نظامیه
(374) در عثمانیه از «او یافته» تا «فعل قوی» نوشته نشده
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 191
______________________________
(375) در آصفیه پس از «فعل» «نموده» نیز اضافه است
(376) «کسافت» عثمانیه- در نظامیه این واژه نوشته نشده
(377) «حمور» نظامیه
(378) در آصفیه «از» نوشته نشده
(379) «می‌کرد» عثمانیه «می‌کردد» نظامیه
(380) «سبل» عثمانیه
(381) در آصفیه پس از «حر» «بود» نوشته شده است و در عثمانیه این عبارت بدین‌گونه است «و سبل او درو بالعکس»
(382) «گویند» عثمانیه
(383) «مسیل» آصفیه
(384) «یپش» نظامیه
(385) «طباسر» عثمانیه- «از کاسر» نظامیه
(386) در نظامیه پس از «گردد» این عبارت نیز نوشته شده است «یعنی بهر وضع که دارند که او را سهل باشد»
(387) «صنعانی» نظامیه
(388) «شوند» نظامیه- در عثمانیه عبارت بالا «حادث شوند دو قسم باشند یکی مطلقه و دویم آنکه باعتبار افعال آن در امور عظیمه بدنیه حادث شوند» تکرار شده است
(389) «تلطف» عثمانیه
(390) «غشال» نظامیه
(391) «لادغ» نظامیه
(392) «منفرح» نظامیه
(393) «متقیح» آصفیه- در سالار جنگ «و کاوی و منضج» تکرار شده است
(394) «منبضح» آصفیه
(395) «عاقله» نظامیه
(396) «خلیط» نظامیه
(397) در آصفیه و نظامیه پس از «ناقص»، «رقیق» هم اضافه است
(398) «جابی» عثمانیه
(399) در آصفیه بجای «دور» «روان» نوشته شده است
(400) «بود» آصفیه
(401) «مملیه» عثمانیه نظامیه
(402) «ایزا» عثمانیه
(403) در عثمانیه و نظامیه «از مخارج متعدده» و در آصفیه «از مخارج متعدده نه» نوشته نشده
(404) «کثفه» نظامیه
(405) «سهل» نظامیه
(406) «غشال» نظامیه
(407) «بود» آصفیه
(408) «سبب» نظامیه
(409) «فوهای» عثمانیه
(410) «مشام» نظامیه
(411) در عثمانیه «به قوت منفعله بود که رطوبت است» تکرار شده است
(412) «جاذبه» عثمانیه
(413) در آصفیه پس از «مقطع» «آنست» هم نوشته شده است
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 192
______________________________
(414) در آصفیه «نه» نوشته نشده
(415) «جواهر» عثمانیه نظامیه
(416) «تلطف» عثمانیه نظامیه
(417) «تکاثف» عثمانیه «مکاثف» نظامیه
(418) در سالار جنگ «تحریک» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(419) «خاصیت» نظامیه
(420) در نظامیه «تسخین» نوشته نشده
(421) در آصفیه «بجهت» نوشته نشده
(422) «متوجع» عثمانیه آصفیه نظامیه
(423) در عثمانیه «آنها» نوشته نشده
(424) در آصفیه پس از «کند» «پس وجع در آن عضو پیدا» نوشته نشده است
(425) در آصفیه «محمر آن باشد که تسخین قوی در عضو مماس» نوشته نشده
(426) در آصفیه «که» نوشته نشده
(427) «محمر» آصفیه
(428) در نظامیه پیش از «مقرح» «که» نوشته شده است
(429) در آصفیه «افراط» نوشته نشده
(430) در آصفیه «که» نوشته نشده
(431) «قصول» عثمانیه «فصول» نظامیه
(432) «رطوبت» عثمانیه
(433) «بماند» عثمانیه
(434) در هر سه نسخه «افیون» نوشته نشده
(435) «تحلیل الرطوبت» عثمانیه نظامیه «تحلیل الرطوبات» آصفیه
(436) در سالار جنگ «باقی» نوشته نشده از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(437) در نظامیه «غیر» نوشته نشده
(438) «ثافسیا» آصفیه
(439) «آنست که» آصفیه
(440) در نظامیه بجای «احراق» «اخرا» نوشته شده است
(441) «او» نظامیه
(442) «قدری که» عثمانیه نظامیه
(443) «چون اخکر پس» آصفیه
(444) در سالار جنگ «جوهر» نوشته نشد، از عثمانیه و نظامیه گرفته شد- در آصفیه «جوهر جلد» نوشته شده است
(445) «شود» آصفیه
(446) «گرداند» آصفیه
(447) در آصفیه «که صالح» نوشته نشد
(448) «شوند» نظامیه
(449) در آصفیه پس از «قیام» «خود» نیز اضافه است
(450) در هر سه نسخه «غلظ» و در سالار جنگ «غلیظ» است
(451) «تجمبد او» آصفیه
(452) در سالار جنگ «او نماید و» نوشته نشده: از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(453) در عثمانیه «را» نوشته نشده
(454) «جواهر» آصفیه
(455) «تهلیل» عثمانیه
(456) «تهیج» عثمانیه آصفیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 193
______________________________
(457) «نماید» آصفیه
(458) «باشد» آصفیه
(459) «بود» آصفیه نظامیه
(460) «تلطف» عثمانیه
(461) «معربست» عثمانیه
(462) در عثمانیه «ریه» نوشته نشده
(463) در نظامیه پس از «سطح جسمی» این عبارت «یعنی سده براز یا رطوبت» نیز نوشته شده است
(464) در آصفیه «را» نوشته نشده
(465) در آصفیه «که» نوشته نشده
(466) در نظامیه پس از «در» «هر» نیز نوشته شده است
(467) «ببش» عثمانیه
(468) در هر سه نسخه میان «کند» و «تا»، «که» هم نوشته شده است
(469) در عثمانیه «مجاری» نوشته نشده
(470) «نمایند» نظامیه
(471) «رطوبت» آصفیه
(472) در عثمانیه و نظامیه «که» نوشته نشد
(473) در نظامیه پس از «او» «که» هم نوشته شده است
(474) در عثمانیه و نظامیه «بمبانیه ننمایند» و در آصفیه «بمائیة نمایند» و در سالار جنگ «بمبانیکه نماینده» نوشته نشده است. ولی بایستی «بمبانیه نمایند» باشد که در متن قرار داده‌ایم
(475) «روای» نظامیه
(476) «قرح» عثمانیه
(477) در آصفیه «بود» نوشته نشده
(478) «مشام» نظامیه
(479) در نظامیه «او» نوشته نشده
(480) در آصفیه پس از «تنگ» «کند» هم نوشته است
(481) در آصفیه «او» نوشته نشده
(482) «غلیظ» آصفیه
(483) «حثورة» عثمانیه
(484) «مزاخی» عثمانیه
(485) در آصفیه «به» نوشته نشده
(486) در سالار جنگ «حس عضو» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(487) «می‌شود» عثمانیه نظامیه
(488) در نظامیه «را» نوشته نشده
(489) در آصفیه «ببرد و فرفیون بحر» نوشته نشده
(490) در سالار جنگ «بودن جوهر او و صورت نوعیه او مر» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(491) «جواهر» آصفیه
(492) در آصفیه «مر» نوشته نشده
(493) در عثمانیه «این معنی» نوشته نشده
(494) در آصفیه و نظامیه «به» نوشته نشده
(495) «آنها» نظامیه
(496) «قلب» عثمانیه آصفیه نظامیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 194
______________________________
(497) در نظامیه «که» نوشته نشده
(498) «طبخ» آصفیه نظامیه
(499) «مقحذ» نظامیه
(500) «تنتحیه» نظامیه
(501) «تولید» عثمانیه نظامیه
(502) در آصفیه «نه» نوشته نشده
(503) «نماید» آصفیه
(504) «بمقارن» آصفیه
(504-) در آصفیه «تا» نوشته نشده
(505) در آصفیه از «و مائیت» تا «کدورت دم» نوشته نشده
(506) در نظامیه پس از «کدورت» «و غم» هم نوشته شده است
(507) «پش» نظامیه
(508) «اندازه» نظامیه «وندازه» عثمانیه
(509) در سالار جنگ و عثمانیه و نظامیه «ضعف» نوشته نشده، از آصفیه گرفته شد
(510) «باشد» آصفیه
(511) «ملطف» آصفیه
(512) «کند» نظامیه
(513) «غلظ» آصفیه
(514) در آصفیه «و» نوشته نشده
(515) «ثقلیه» آصفیه نظامیه
(516) «منضجه» عثمانیه
(517) در آصفیه «و ضعف» نوشته نشده
(518) «انجیره» آصفیه
(519) «اخلاط» عثمانیه
(520) «مغرمه» عثمانیه
(521) در آصفیه «داخل» نوشته نشده
(522) در آصفیه «بود و» نوشته نشده
(523) «غلظ» عثمانیه آصفیه نظامیه
(524) در آصفیه پیش از «از» «را» هم نوشته شده است
(525) در نظامیه «آن» نوشته نشده
(526) «کند» عثمانیه نظامیه
(527) در آصفیه پس از «افیون» «و غیره» هم نوشته شده است
(528) «شوند» آصفیه
(529) «تریاقتی» عثمانیه آصفیه نظامیه
(530) «تریاقتی» عثمانیه آصفیه نظامیه
(531) «اند» آصفیه
(532) در عثمانیه «تخم کاهو» نوشته نشده
(533) «سپر» نظامیه
(534) «جواهر» عثمانیه
(535) «قلیل» آصفیه
(536) «نسبت» آصفیه
(537) در آصفیه «سم» نوشته نشده
(538) «زبان» عثمانیه
(539) «علیه» عثمانیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 195
______________________________
(540) «منقیه» عثمانیه آصفیه- «منقته» نظامیه
(541) «تسهل» عثمانیه
(542) «ترونج» نظامیه
(543) «روی» عثمانیه
(544) «غلظ» عثمانیه آصفیه نظامیه
(545) «تحلیل» آصفیه
(546) در آصفیه بجای «چرا که» «چه» نوشته شده است
(547) در سالار جنگ «ی که» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(548) «تحلیل» عثمانیه آصفیه نظامیه
(549) در نظامیه بجای «او» «و» نوشته شده است
(550) در عثمانیه «بجهت آنکه اگر توحش» نوشته نشده
(551) «قلب» عثمانیه آصفیه نظامیه
(552) در عثمانیه و نظامیه «از» نوشته نشده و در آصفیه بجای «از» «بجهت» نوشته شده است
(553) «قلب» عثمانیه
(554) «گردد» آصفیه
(555) «حرورتی» عثمانیه
(556) در عثمانیه آصفیه و نظامیه پیش از «بیان»، «چون» نوشته شده است
(557) «شوند» آصفیه
(558) در آصفیه «علل» نوشته نشده
(559) در آصفیه از «در درجه» تا «شفاف است» نوشته نشده
(560) «براق» نظامیه
(561) «تلطف» نظامیه
(562) «تنشیف» آصفیه
(563) «کنند» آصفیه، «گویند» نظامیه
(564) در آصفیه و نظامیه «است» نوشته نشده
(565) در آصفیه از «مشاهده» تا «تسمین» نوشته نشده
(566) در آصفیه «از» نوشته نشده
(567) در سالار جنگ «بجهت» نوشته شده است «جهت» از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(568) «نسبت» نظامیه
(569) در آصفیه «او» نوشته نشده
(570) «کند» نظامیه
(571) «نزدیک» آصفیه
(572) در آصفیه «و شیخ الرئیس فرموده» نوشته نشده
(573) در آصفیه پس از «او» «را» هم نوشته شده است
(574) در نظامیه بجای «در آخر اولی» «درجه اواخر» نوشته شده است
(575) در آصفیه پس از «او» «را» هم نوشته شده است
(576) «قابضه» آصفیه
(577) در آصفیه و نظامیه بجای «و قلت» «قلب» نوشته شده است
(578) «بود» عثمانیه نظامیه
(579) در عثمانیه و نظامیه بجای «بود» «باشد که» و در آصفیه «باشد و» نوشته شده است
(580) «حرارت» نظامیه
(581) «ممتة السر» نظامیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 196
______________________________
(582) «جمله» عثمانیه نظامیه
(583) در عثمانیه و نظامیه پیش از «تقویت» «در» هم نوشته شده است
(584) در نظامیه «آس» نوشته نشده
(585) در نظامیه «آن» نوشته نشده
(586) در آصفیه «واحده» نوشته نشده
(587) «غلبه» نظامیه
(588) «بود» عثمانیه نظامیه
(589) در سالار جنگ «وو» و در عثمانیه «و اهر دو» نوشته شده است- «و هر دو» از آصفیه و نظامیه گرفته شد
(590) در نظامیه «و» نوشته نشده
(591) «منفوذ» عثمانیه
(592) در نظامیه «و» نوشته نشده
(593) در نظامیه بجای «او در انبات» «او را ثبات» نوشته شده است
(594) در سالار جنگ از «کند» تا «ماده شعر» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(595) «عطرتی» عثمانیه نظامیه
(596) در آصفیه «و است» نوشته نشده
(597) «تانیر» نظامیه
(598) «ملطفی» عثمانیه «ملطفی تلطیفی» نظامیه
(599) «تلطف» عثمانیه نظامیه
(600) در عثمانیه پس از «منقی» «تلطیفی» هم اضافه است
(601) «تالبنه» نظامیه
(602) در عثمانیه و نظامیه «و» نوشته نشده
(603) «تلسن» عثمانیه «تلیسن» نظامیه
(604) «مفروح» عثمانیه «مر مفروح» نظامیه
(605) «دماغ» نظامیه
(606) «و در» نظامیه
(607) «مضنون» عثمانیه
(608) «خاصتی» عثمانیه
(609) در نظامیه بجای «قلب» «خلط» نوشته شده است
(610) در سالار جنگ و آصفیه «وجوه» نوشته شده است «بوجوه» از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(611) «باشد» عثمانیه آصفیه نظامیه
(612) «تریافته» عثمانیه
(613) در عثمانیه «گرداند» نوشته نشده
(614) در نظامیه «انفخه» نوشته نشده
(615) در عثمانیه «آخر» نوشته نشده
(616) «باشد» عثمانیه آصفیه نظامیه
(617) در عثمانیه و نظامیه «و دم را از خلط سوداوی» نوشته نشده
(618) «اول» نظامیه
(619) در نظامیه پس از «خاصیت» «و» نوشته شده است
(620) در آصفیه «او» نوشته نشده
(621) «تین» نظامیه
(622) «تلطف» نظامیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 197
______________________________
(623) «باشد» عثمانیه آصفیه نظامیه
(624) در هر سه نسخه «آن» نوشته نشده
(625) «عسکر» نظامیه
(626) «بروج» نظامیه
(627) «بهمنین» عثمانیه نظامیه
(628) «باشد» نظامیه
(629) «برخ» نظامیه
(630) در سالار جنگ عثمانیه و نظامیه «و خاصیت» نوشته شده است، «بخاصیت» از آصفیه گرفته شد
(631) در هر سه نسخه «کند» نوشته نشده، از آصفیه گرفته شد
(632) در آصفیه «قلب» نوشته نشده
(633) در آصفیه پس از «بیض» «را» هم اضافه است
(634) در هر سه نسخه «و» نوشته نشده
(635) «مستجمع» آصفیه
(636) «بسرعت» آصفیه
(637) «تعجب» نظامیه
(638) در سالار جنگ از «و مقلل» «تا «تفریح» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(639) در آصفیه و نظامیه «او» نوشته نشده
(640) «با بالعرض» نظامیه
(641) در عثمانیه و نظامیه «تمام» نوشته نشده
(642) «بمثابه» عثمانیه آصفیه نظامیه
(643) در سالار جنگ و آصفیه «است» نوشته نشده، از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(644) در عثمانیه «و می و بر» و در نظامیه «مجاؤ» بجای «و مجاور» نوشته شده است
(645) «پیش» آصفیه
(646) «یبس» آصفیه
(647) «حتبی» نظامیه
(648) «منفرغ» نظامیه
(649) در آصفیه «او» نوشته نشده
(650) در آصفیه «است» نوشته نشده
(651) «جمع» نظامیه
(652) در نظامیه «منکسر» نوشته نشده
(653) در سالار جنگ و آصفیه «او» نوشته نشد، از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(654) در عثمانیه «است» تکرار شده است- و در آصفیه بجای «است» «باشد» مرقوم است
(655) «طبقه» آصفیه
(656) «عطر» نظامیه
(657) «کند» آصفیه
(658) «تمتن» عثمانیه «بمبن» نظامیه
(659) «درو» عثمانیه
(660) در آصفیه «جزوو» نوشته نشده
(661) «بکثف» نظامیه
(662) در آصفیه «جوهر» نوشته نشده
(663) «سرد» عثمانیه نظامیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 198
______________________________
(664) در آصفیه «قبض» نوشته نشده
(665) «باشد» عثمانیه آصفیه نظامیه
(666) «در» آصفیه
(667) «کنند» عثمانیه آصفیه
(668) «احشا» عثمانیه آصفیه
(669) «باشذ» آصفیه
(670) «یابس» آصفیه
(671) در آصفیه «هر دو» نوشته نشده
(672) «دور» عثمانیه «دو» نظامیه
(673) در عثمانیه «و» نوشته نشده
(674) در نظامیه «از» نوشته نشده
(675) «استکنار» عثمانیه
(676) «کند» عثمانیه نظامیه
(677) در نظامیه «مر» نوشته نشد
(678) «تلطف» نظامیه
(679) در آصفیه «به زرنب» نوشته نشد و در عثمانیه این عبارت بدین‌گونه است:
«بسته برریت»[5]

تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا) ؛ ص198
(680) «باشد» نظامیه
(681) در نظامیه «بود» نوشته نشده
(682) در آصفیه «و در» نوشته نشده
(683) در آصفیه پیش از «تقویت» «و» نوشته شده است
(684) «شده» آصفیه
(685) «سودا» عثمانیه نظامیه
(686) در نظامیه «حار» نوشته نشده
(687) «نبود» آصفیه
(688) در عثمانیه و نظامیه «باشد» نوشته نشده
(689) در آصفیه «او» نوشته نشده
(690) «کند» آصفیه
(691) «تنویر» عثمانیه آصفیه نظامیه
(692) «تمتن» نظامیه
(693) «طلخشوق» عثمانیه نظامیه
(694) «رطوبات» عثمانیه نظامیه
(695) در عثمانیه و نظامیه پس از «الامتزاج» «است» نوشته شده است
(696) «لزوجیت» نظامیه
(697) «تغزیه» عثمانیه
(698) «پندا» نظامیه
(699) «رطوبت» آصفیه
(700) «سموم» آصفیه
(701) در آصفیه «را» نوشته نشده
(702) «ثقبه» عثمانیه «دفعه» نظامیه
(703) در آصفیه «او» نوشته نشده
(704) در آصفیه «در» نوشته نشده
(705) «محض» عثمانیه
(706) «قابض» عثمانیه آصفیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 199
______________________________
(707) «قبضان» عثمانیه
(708) در نظامیه «او» نوشته نشده
(709) «مقاطین» عثمانیه
(710) در عثمانیه «که» نوشته نشده
(711) در عثمانیه «باحالة و» نوشته نشده
(712) «تمریخ» عثمانیه آصفیه
(713) «جواهر» عثمانیه آصفیه نظامیه
(714) در نظامیه «او» نوشته نشده
(715) «جواهر» نظامیه
(716) «جواهر» عثمانیه آصفیه نظامیه
(717) «اعراری» عثمانیه
(718) «اویند» نظامیه
(719) در سالار جنگ از «موثر نبود» تا «جوهر وی‌اند» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(720) «ناخیه» عثمانیه
(721) «نمایند» نظامیه
(722) در آصفیه «که» نوشته نشده
(723) در نظامیه «یابد» نوشته نشده
(724) «تعریب» عثمانیه «تقویت» نظامیه
(725) «قابض» عثمانیه آصفیه
(726) «امپاک» عثمانیه
(727) «فرموده» نظامیه
(728) «لازم» عثمانیه نظامیه
(729) در نظامیه «نه» نوشته نشده
(730) «بتسخین» عثمانیه آصفیه نظامیه
(731) در آصفیه «که» نوشته نشده
(732) در عثمانیه و نظامیه «فعل» نوشته نشده
(733) «باشذ» سالار جنگ آصفیه
(734) «نستان» نظامیه
(735) «باشد» عثمانیه
(736) در عثمانیه از «و حال او» تا «ضعیف باشد» نوشته نشده
(737) «عصریته» عثمانیه
(738) «درحیه» عثمانیه- در نظامیه این واژه نوشته نشده
(739) در آصفیه بجای «دروبا» «نیز» نوشته شده است- در نظامیه «با» نوشته نشده
(740) «بادر» نظامیه
(741) در عثمانیه «اند» نوشته نشده
(742) «خوب» عثمانیه
(743) در نظامیه «مر» نوشته نشده
(744) «ثانیه» عثمانیه
(745) «بخشد» نظامیه
(746) «کند» عثمانیه
(747) در عثمانیه «تعدیل کنند» نوشته نشده
(748) در عثمانیه و نظامیه «و» نوشته نشده
(749) «شاکل» عثمانیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 200
______________________________
(750) در آصفیه بجای «و اشد بود» «باشد» نوشته شده است
(751) «ثالثه» نظامیه آصفیه
(752) «اغانت» عثمانیه
(753) در عثمانیه «کند» نوشته نشده
(754) در عثمانیه «کمثری» نوشته نشده، جای واژه خالی است
(755) در عثمانیه آصفیه و نظامیه «به» نوشته نشده
(756) در آصفیه «او» نوشته نشده
(757) در عثمانیه و نظامیه «در» نوشته نشده
(758) «خرابیان» عثمانیه
(759) «دارند» نظامیه
(760) «باشد» نظامیه
(761) «جین» عثمانیه
(762) «شاهثه» عثمانیه
(763) «نکنند» عثمانیه آصفیه نظامیه
(764) «کللهم» نظامیه
(765) «چنانکه» عثمانیه
(766) در عثمانیه «و» نوشته نشده
(767) «ضعیف» عثمانیه
(768) «انست» نظامیه
(769) در عثمانیه «بود» نوشته نشده
(770) «غلظ» آصفیه
(771) در عثمانیه و نظامیه «او» نوشته نشده
(772) در نظامیه پس از «اخف» «و» هم اضافه است
(773) «آنست» عثمانیه آصفیه
(774) در آصفیه پس از «انسب» «بود» هم اضافه است
(775) در عثمانیه و نظامیه «آب او لحم» نوشته شده است
(776) «طبیخ» عثمانیه
(777) «طبیخ» عثمانیه
(778) «نماید» آصفیه
(779) «تشبیه» عثمانیه
(780) در عثمانیه و نظامیه پس از «قرون» «و» هم اضافه است
(781) «یبش» عثمانیه
(782) «بطبه» نظامیه
(783) در آصفیه «بود» نوشته نشده
(784) «نیس» عثمانیه
(785) «صرفه» عثمانیه آصفیه
(786) در آصفیه بجای «مسموع نشده» «ممنوع کنند» نوشته شده است
(787) در آصفیه «او» نوشته نشده
(788) «احکام» آصفیه
(789) «قلالی» عثمانیه
(790) در آصفیه پس از «عطریت» «و» هم اضافه است
(791) «ضرر» آصفیه «ضرر برو» نظامیه
(792) «رطب» نظامیه
(793) «تقدیل» نظامیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 201
______________________________
(794) «اخلاط» عثمانیه
(795) در عثمانیه بجای «لذیذ و با» «بردیا» نوشته شده است
(796) «باشد» آصفیه
(797) «الآزاد» آصفیه
(798) «بیس» عثمانیه
(799) «الفض» عثمانیه «انفض» آصفیه
(800) در عثمانیه «بود» نوشته نشده
(801) «با مبارک» عثمانیه
(802) «الفض» عثمانیه
(803) «انقض» عثمانیه
(804) در نظامیه «بود» نوشته نشده
(805) «باشد» نظامیه
(806) «غیر» نظامیه
(807) «ازواح» نظامیه
(808) «تکثر» عثمانیه
(809) در عثمانیه پس از «خاصیت» و در نظامیه پیش از «خاصیت» «اجتماع» هم اضافه است
(810) در آصفیه «شد» نوشته نشده
(811) «او قرب» نظامیه
(812) در عثمانیه «فضه» نوشته نشده
(813) در نظامیه بجای «برد بود» «بارد» نوشته شده است
(814) «تلطف» نظامیه
(815) «بروح» نظامیه
(816) در عثمانیه پس از «روح» «و» هم اضافه است
(817) «نقض» نظامیه «نقص» عثمانیه
(818) «فصول» عثمانیه
(819) در سالار جنگ از «او نمایند» تا «خاصیت» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(820) «نماید» آصفیه
(821) «سوداوی» عثمانیه نظامیه
(822) «جدا» نظامیه
(823) «لزوجیت» نظامیه
(824) «ترقیات» نظامیه
(825) «الطبیب» نظامیه
(826) «القلب» نظامیه
(827) «کند» آصفیه
(828) «تلطف» نظامیه
(829) «نماید» آصفیه نظامیه
(830) «ساوی» نظامیه
(831) «سرینی» نظامیه
(832) در هر سه نسخه «غذای» در نظامیه «غذایتی» است که در متن قرار دادیم
(833) در نظامیه پس از «و» «به» هم اضافه است
(834) «دارد» آصفیه
(835) در عثمانیه بجای «و با» «تا» نوشته شده است
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 202
______________________________
(836) در نظامیه پیش از «تعدیل» «و» نوشته شده است
(837) غیر از سالار جنگ در هیچ‌یکی یکی از سه نسخه دیگر «و» نوشته نشده
(838) «نمایند» نظامیه
(839) در عثمانیه میان «قاقله» و «صغار» «تا تبرید» نوشته شده است که اصلا درست نیست و اشتبها از سطر ما قبل رونویس شده است
(840) «ذاهب» نظامیه
(841) در نسخه آصفیه این عبارت بدین‌گونه است «ذهب حکما احکام یاقوت و فضه بود پس از آنچه»
(842) در سالار جنگ و آصفیه «و کمتر از یاقوت و فایق از فضه» نوشته نشده از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(843) «فایض» نظامیه
(844) در نظامیه «بود» نوشته نشده
(845) در آصفیه «که» نوشته نشده
(846) در نظامیه بجای «او» «و» نوشته شده است
(847) «نشود» آصفیه
(848) در آصفیه «قلب» نوشته نشده
(849) «تلطیف» عثمانیه «تلطف» نظامیه
(850) در آصفیه «خاصیت» نوشته نشده
(851) «کردیم» عثمانیه آصفیه نظامیه
(852) در سالار جنگ «و ازاله» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(853) «معنی» عثمانیه
(854) در آصفیه بجای «از» «بجهت» نوشته شده است
(855) «می‌دانم» آصفیه
(856) «تا» آصفیه نظامیه
(857) در عثمانیه «و» نوشته نشده
(858) «نماید» آصفیه
(859) «نسبت» نظامیه
(860) در نظامیه «او» نوشته نشده
(861) در سالار جنگ «بود» نوشته نشده، از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(862) «ذر» نظامیه
(863) در عثمانیه آصفیه و نظامیه «حزم» و در سالار جنگ «جزیم» نوشته شده است اما باید که جزم باشد که ما اختیار کرده‌ایم
(864) «هنی» نظامیه
(865) «بودند» عثمانیه آصفیه نظامیه
(866) «طریق» نظامیه
(867) «و افعال انفع» عثمانیه
(868) «تخمیر» نظامیه
(869) در نظامیه «در» نوشته نشده
(870) «نسبت» نظامیه
(871) «تخمیر» عثمانیه نظامیه
(872) در عثمانیه «بعد» نوشته نشده
(873) «تخمیر» نظامیه
(874) در آصفیه از «بلکه» تا «خواص بسایط» نوشته نشده
(875) در عثمانیه «در» نوشته نشده
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 203
______________________________
(876) «نماید» نظامیه
(877) «کونی» عثمانیه
(878) «فلافی» عثمانیه
(879) در عثمانیه و نظامیه پیش از «دو» «هر» هم اضافه است
(880) «نعوذ» نظامیه
(881) «تخمر» آصفیه
(882) «تخمیر» آصفیه نظامیه
(883) در آصفیه «دو» نوشته نشده
(884) در نظامیه «گاهی» نوشته نشده و در عثمانیه بجای «گاهی» «وقت تخمر» نوشته شده است
(885) «شود» عثمانیه آصفیه
(886) «تسخین» آصفیه
(887) در هر سه نسخه «مخمر» نوشته شده است «تخمر» از آصفیه گرفته شد
(888) در عثمانیه «است» نوشته نشده
(889) «آن» آصفیه
(890) «سقی» عثمانیه آصفیه
(891) «منهتین» آصفیه
(892) «جبن» عثمانیه آصفیه
(893) در نظامیه «ایارج لوغاذیا» تکرار شده است
(894) «مفرده» نظامیه
(895) «بتجرید» نظامیه
(896) در آصفیه «و» نوشته نشده
(897) در عثمانیه «زاید بر سخونت» نوشته نشده
(898) در نظامیه «از» نوشته نشده
(899) «شد» آصفیه
(900) در سالار جنگ «بر» نوشته نشده- در نظامیه «ء» نوشته شده است- «بر» از عثمانیه و آصفیه گرفته شد
(901) «معاضی» نظامیه
(902) «اجزی» نظامیه
(903) «مضنون» عثمانیه
(904) «باره» نظامیه
(905) در آصفیه «نماید» نوشته نشده و در عثمانیه و نظامیه «کنند» نوشته شده است
(906) در نظامیه «و اکثار» نوشته نشده
(907) در آصفیه «و» نوشته نشده
(908) در آصفیه «ردیه» نوشته نشده
(909) «ایمن» آصفیه
(910) «اشد» آصفیه
(911) در سالار جنگ عثمانیه و نظامیه «در» نوشته نشده از آصفیه گرفته شد
(912) «بر» نظامیه
(913) در آصفیه و نظامیه پس از «و» «در» هم اضافه است
(914) «انتعاش» نظامیه
(915) «نکنند» نظامیه
(916) «رد» عثمانیه
(917) در آصفیه بجای «لذوع» «سموم ملذوعه» نوشته شده است
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 204
______________________________
(918) در نظامیه «عام» نوشته نشده
(919) در آصفیه «به شیرین» نوشته نشده
(920) «کنند» عثمانیه نظامیه
(921) در هر سه نسخه «هریک» نوشته نشده
(922) «سازد» عثمانیه
(923) در سالار جنگ عثمانیه و نظامیه از «اگر» تا «شراب» نوشته نشده، از آصفیه گرفته شد
(924) در عثمانیه «تا» نوشته نشده
(925) «بجهت» آصفیه
(926) در نظامیه بجای «او» «امر» نوشته شده است
(927) «منکر» عثمانیه
(928) «کندری» عثمانیه
(929) در آصفیه «علت» نوشته نشده
(930) «او منفعت» نظامیه
(931) در سالار جنگ و عثمانیه بجای «در» «به» نوشته شده است در نظامیه «در» یا «به» هیچ‌کدام نوشته نشده- «در» از آصفیه گرفته شد
(932) «ام» آصفیه
(933) «کنند» آصفیه
(934) در آصفیه پس از «بسفایج» «فستقی» هم اضافه است
(935) «حار و» عثمانیه
(936) «شاق» عثمانیه
(937) «کمافیطدس» نظامیه
(938) در آصفیه پس از «تربد» «سفید» هم اضافه است
(939) «فلجمشک» نظامیه
(940) «الطب» نظامیه
(941) در نظامیه «یک» نوشته نشده
(942) در آصفیه «وزن» نوشته نشده
(943) «بخیسانند» عثمانیه نظامیه «بخیسانیده» آصفیه
(944) «کرده» نظامیه
(945) «کرده» آصفیه
(946) در آصفیه «گلقند» نوشته نشده
(947) در نظامیه «نکند» نوشته نشده
(948) در آصفیه پیش از «ده» «بعد از» نوشته شده است
(949) «هروز» نظامیه
(950) در آصفیه «عظیم» نوشته نشده
(951) «مستعید» نظامیه
(952) در هر سه نسخه «تخم» نوشته نشده
(953) در سالار جنگ از «تخم فرنجمشک» تا «برگ بادرنجبویه» نوشته نشده است از نسخه‌های دیگر گرفته شد
(954) در عثمانیه «درم» نوشته نشده
(955) «داهمد» عثمانیه
(956) در نظامیه «همه را در» نوشته نشده
(957) «نصف» آصفیه «صفت» نظامیه
(958) «کرده» آصفیه
تفریح القلوب (ترجمه ادویه قلبیه ابن سینا)، ص: 205
______________________________
(959) «یافتم» آصفیه
(960) در آصفیه «هریک» نوشته نشده
(961) «بهری» نظامیه
(962) «طلا» عثمانیه
(963) در آصفیه از «حجر ارمنی» تا «قاقله کبار» نوشته نشده
(964) در عثمانیه «کباب» نوشته نشده
(965) در عثمانیه «دو» نوشته نشده
(966) در سالار جنگ و آصفیه «پنج درم» نوشته نشده، از عثمانیه و نظامیه گرفته شد
(967) در نظامیه عبارت از «تخم خیار» تا «دو مثقال» در صحافی از بین رفته
(968) در آصفیه پیش از «هر» «از» هم اضافه است
(969) «بحا» عثمانیه
(970) «اقراص ساختن» آصفیه
(971) در نظامیه «به سه» نوشته نشده
(972) «مثال» عثمانیه
(973) «قرتب» نظامیه
(974) «افیون» آصفیه نظامیه
(975) «درواند» نظامیه
(976) در آصفیه «از» نوشته نشده
(977) در عثمانیه و نظامیه «بحال دارند» نوشته نشده، و در آصفیه بجای این «ایذازند» نوشته شده است
(978) در آصفیه «پوست» نوشته نشده
(979) «جوزبویا» عثمانیه نظامیه