[1] - زجاج . [ زَ / زُ / زِ ] (ع اِ) آبگینه ، زجاجة یکی . (آنندراج ) (از
منتهی الارب ). آبگینه که بهندی آنرا کاج گویند. (غیاث اللغات ). آبگینه و شیشه .
(ناظم الاطباء). آبگینه است و هر سه حرکت در «ز» جایز است جز آنکه با کسر کمتر آید.
(از تاج العروس ). گویند: لایقاس الصخور بالزجاج و الا الخرصان بالزجاج ؛ یعنی سنگ
و آبگینه ، و کعب و پیکان را با هم نتوان سنجید. (از اساس البلاغة). جسمی است سخت و
شکننده و شفاف که از سنگ و قلیا ساخته میشود و در تداول عامه قزاز نام دارد. (ازمحیط
المحیط). آبگینه . (نصاب ). آبگینه و آبگینه ها. (کنزاللغة). آبگینه ، واحده زجاجة.
(از مهذب الاسماء).در تداول عامه ٔ مصر آنرا قزاز نامند. (از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی
). بیرونی آرد: زجاج را به رومی بالت و بهندی کاج گویند. رازی گوید: طریق سوختن آبگینه
آن است که او را گرم کنند در آتش و در آب بخار اندازند تا اجزای آن از هم جدا شود.
گویند، در جوار کاشان (قاسان ) روستاییست از مضافات آن که بنام قهروت معروف است و در
آن موضع گیاهیست که نبات آن در روی زمین گسترده شود، و از آن در آن موضع آبگینه ٔ خام
سازند و این آبگینه در غایت صفوت و لطافت بود و از نبات اوطائفه ای بنزدیک من آوردند
و چنان گفتند که او را درانواع معالجات بکار برند. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). و
در الجماهر آرد: پارسیان آغاز ساختن شیشه را درایام فریدون میدانند و آنرا به رومی
ایوی لوسیس و بسریانی زغزوغتا گویند و زجاج گویا معرب اخیر است . زجاج را از سنگ معروف
شیشه یا از رمل و قلیا میسازند و آنقدر در آتش مینهند تا شفاف و سخت شود. بگمان من
، در دانه های سنگریزه گوهرهایی است و از میان آنها تنها همین گوهر بلوری و شفاف است
که با کمک قلیا و پس از مدتی طولانی بحال ذوب ماندن، از دیگر گوهرها و اجزای سنگریزه
جدا میگردد و شکل میگیرد. کف آبگینه را مسحقونیا و زبد الزجاج (کف آبگینه )، ماءالقواریر
و ماءالزجاج نامند. دیسقوریدوس گوید: در فلسطین گیاهیست بنام حشیشة الزجاج که چون آنرا
تر کنند و بر آبگینه مالند پلیدی و چرک آن ببرد. حمزه گوید: در قریه ٔ قهرود کاشان
گیاهیست که بر زمین میگسترد، و سپس متحجر وشفاف و مانند آبگینه سفید میشود اما شکل
آن مانند گیاهان است . حمزه گوید: من خود قطعه هایی از آن نوع زجاج دیده ام . بستانی
آرد: زجاج را پیشینیان از کهن ترین زمان شناخته بودند اما زمان و مکان و چگونگی اکتشاف
آن تاکنون بدقت معلوم نشده است . برخی بر آن شده اند که آبگینه را عبریان قدیم بکار
می برده اند، بدلیل این که در سفر ایوب از تورات (ترجمه ٔ عربی ) سخن درباره ٔ حکمت
چنین آمده : «لایعادلها الذهب و لا الزجاج ». (سفر ایوب 28:17). اما این استدلال خالی
از اشکال نیست ، زیرا لفظ زجاج را نخستین کسی که تورات را از عبری به عربی برگردانده
(کشیش ایرونیموس ) بکار برده و معلوم نیست که مترجم مزبور لفظ زجاج را بجای چه کلمه
ای گذارده و کلمه ٔ اصلی به چه معنی بوده . شاید کلمه ٔ اصلی تنها بر یک گوهر درخشان
دلالت داشته نه خصوص آبگینه . مؤید این سخن آن است که دیگر مترجمان تورات بجای زجاج
، الماس ، سنگ یمنی یا بلور و مانند آن بکار برده اند. بلینوس فینیقیان را مخترع آبگینه
دانسته است . کهن ترین شیشه ٔ شفاف که تاکنون بدست آمده ظرفی است زردرنگ که صورت شیر
و نام و القاب پادشاه آشور (سرحون )، برآن عمیقاً حفر شده است . این ظرف متعلق به
719 ق .م . و اکنون در موزه ٔ انگلستان محفوظ است . (از دائرةالمعارف بستانی)
//////////////
آبگینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جسمی
جامد غیر حاجب ماوراء که از ذوب سنگ آتش زنه (چخماق ) با قلیا (ملح القلی ) سازند.
شیشه . زجاج . زُجاجه . اَسر : بازرگانان مصر آنجا [ سودان ] روند و نمک و آبگینه و
ارزیز برند و بهمسنگ زر فروشند. (حدودالعالم ).... || برخی از چیزهای شفاف یا درخشنده مانند الماس و بلور و تیغ و آسمان
نیز مجازاً آبگینه گفته اند.
////////////
زجاج . [ زَ ] (ع
اِ) قطرب* در مثلثات** زجاج را به معنی دانه
میخک آورده است . (تاج العروس ). میخک . (از اقرب الموارد) (از المعجم الوسیط)
(از البستان ).
* قطرب . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) لقب محمدبن مستنیر،
شاگرد سیبویه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). او را قطرب خوانند زیرا بامدادان بر
سیبویه وارد میگردید و هرگاه که سیبویه در خانه را میگشود وی را پشت در مشاهده میکرد
و ازاینرو به وی گفت : ما انت الا قطرب لیل . (منتهی الارب ). محمدبن مستنیربن احمد
بصری نحوی لغوی ، مکنی به ابوعلی ،از مشاهیر دانشمندان ادب و نحو و لغت است . وی از
ادبای مجلس ابودلف عجلی و معلم فرزندان وی بوده است . ادب را از سیبویه و دیگر علمای
بصره فراگرفت . او راست : 1- الاصوات و الاضداد و اعراب القرآن و الرد علی الملحدین
و العلل فی النحو و غریب الحدیث در شش جلد. 2-الفرق و القوافی و المثلثات و مجازات
القرآن و معانی القرآن و النوادر در شش جلد. این اشعار از اوست :
ان کنت لست معی فالذکر منک معی
یراک قلبی اذاما غبت عن بصری
و العین تبصر من تهوی و تفقده
و باطن القلب لایخلو من النظر.
وی به سال 206 هَ . ق . در بغداد درگذشت
. (تاریخ بغداد) (ابن خلکان ) (روضات ) (ریحانة الادب ). قطرب معلم فرزندان ابودلف
قاسم بن عیسی بود و پس از وی فرزندش حسین بن قطرب به معلمی آنان برگزیده شد. (معجم
المطبوعات از الفهرست ). او راست : 1- الارجوزة القطربیة، و این منظومه ای است در شصت
واندی بیت مشتمل بر الفاظی که معانی آنها به اختلاف حرکات آنها مختلف میشود و چنین
آغاز میگردد: یا مولعاًبالغضب و الهجر و التجنب . 2- المثلث در لغت ، این کتاب به کوشش
استاد دیلمار در مربورگ به سال 1857 م . به چاپ رسیده و ارجوزة با شرح آن از بعض ادباء
در الجزایر به سال 1325 هَ . ق . طبع شده است . 3- هذا ما قال قطرب فی کتاب ما خالف
فیه الانسان البهیمیة الوحوش و صفاتها، این کتاب به کوشش استاد جابر با کتاب اسماءالوحوش
اصمعی در وین به سال 1888 م . چاپ شده . (معجم المطبوعات ).
** المثلثات یا مثلث قطرب(لغة - عربی) از:
ابوعلی عبدالله (محمد) بن مستنیر بصری ملقب به قطرب (متوفی 206)کتاب مثلثات منظومه
ای است متجاوز از شصت بیت، و در آن لغاتی را که به هر سه حرکت تلفظ می شود و معانی
آن با اختلاف حرکات مختلف می گردد جمع شده است.
/////////
زجاج. بفارسی آبگینه را گویند طبیعت آن گرم است
در اول و خشک است در دوم موی برویاند چون با روغن زنبق طلا کنند و در وی قبضی و لطافتی
بود سفیدی چشم زایل کند و روشنایی چشم بیفزاید چون بسوزانند در عمل اقوی بود و آنچه
سوخته بود سحق کرده سنگ گرده بریزاند چون با شراب بیاشامند و اگر غیر محرق مستعمل کنند
باید که بغایت سحق کنند و استعمال کنند و صفت سوختن وی آنست که در کوره آهنگران کنند
و بدمند تا نزدیک گداختن بیرون آورند و در آب قلی اندازند و بعد از آن سحق کنند و مستعمل
کنند و گویند سوختن وی چنان بود که سحق کنند و بر روی صفحه از آهن کنند که سر آن گشاده
بود و آتش فحم در زیر وی کنند مقدار سه ساعت و دایم تحریک آن کنند و بعد از آن سحق
کنند بغایت و مستعمل کنند.
اختیارات بدیعی
////////////
شیشه بر سر کشیدن غواص ؛ آن است که غواص
وقت غوطه زدن در دریا برای حفظ صورت و پاس دم از تندی و تلخی آب شور چیزی از شیشه ساخته
بر سر می کشد وبعد از آن غوطه می زند. (آنندراج ) :
چون تنک ظرفان کجا من می ز ساغر می کشم
همچو غواص گهرجو شیشه بر سر می کشم .
/////////////
زجاج
: به پارسی آبگینه گویند. گرم است در اوّل
و خشک است در دویم.
چون بسوزند و کوفته و بیخته، در چشم کشند،
بیاض ببرد؛ و طریق سوختنش این است که اوّل بکوبند و ببیزند و در کفچه آهنین کرده، بر
بالای انگشت افروخته گذارند و زمان زمان کفچه را حرکت دهند تا متغیّر گردد، پس بیرون
آرند و بکار برند.
ریاض الادویه
////////
زبدالقوارير. کف آبگینه و آنرا مسحقونیا، زبدالزجاج ،
ماءالزجاج ، و ماء القواریر نیز نام دهند، دارای رنگی سفید است و به آسانی می شکند
و در دهان ذوب میشود. (از الجماهربیرونی ص 222). در اختیارات بدیعی آمده : مسحقونیا
است و مسحوقینا نیز گویند. و بپارسی کف آبگینه گویند. و ماءالزجاج خوانند و آبی بود آن
بر روی آبگینه مانند کف پیدا گردد و بعضی گویند آن صخرهای سبز است هنگام ساختن و بعضی
گویند چرک آبگینه است و آنچه محقق است کف آبگینه است بغایت حار و حاد بود. سفیدی چشم
زایل کند و مخفف رطوبت بود و حکه و جرب را نافع بود چون در حمام بر اعضاء طلا کنند.
وبدل آن آبگینه سفید است و قلیه گازران . (اختیارات بدیعی ). زبدالقواریر مسحقونیا
است . (فهرست مخزن الادویه ). کف آبگینه ، به هندی کاچ بون . (الفاظ الادویه ).